بادگردلغتنامه دهخدابادگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) سریع چون باد. صفت اسب و دیگر چارپایان دونده باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سهل برّ و شخ نورد و راهجوی .منوچهری .
بادگردلغتنامه دهخدابادگرد. [ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) گردباد و طوفان و بادگر. (آنندراج ). گردباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بادگر، و شعوری ج 1 ورق 156 شود.
بادردلغتنامه دهخدابادرد. [ دَ ] (ص مرکب ) موجع. وَجِع. دارای درد. || مردم با رحم و مروت . (ناظم الاطباء). رجوع به با شود.
بادرودلغتنامه دهخدابادرود. (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. در 14هزارگزی شمال باختر مرکز بخش و 14هزارگزی فیروزکوه واقع است . منطقه ای سردسیر و دارای 375 تن سکنه میبا
بادرودلغتنامه دهخدابادرود. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش نطنز شهرستان کاشان است که در شمال نطنز و حاشیه ٔ کویر و ابتدای شنزار واقع است و هوایش تابستان گرم و زمستان معتدل میباشد. آب قراءآن از قنواتست . محصول عمده ٔ آن غلات ، تنباکو، پنبه ، انار، میوه جات میباشد. این دهستان از <span class="hl"
بادراتلغتنامه دهخدابادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بادرة. در تداول فارسی قدیم بمعنی انجام یافته و صادرشده بکار رفته است : و در جملگی احوال از حضرت ذوالجلال از بادرات اعمال و صادرات اقوال استغفار میکند. (جهانگشای جوینی ). و تداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشه های ناتمام بر اندیشه ٔ مخالفت
بادگردهافشانanemophilousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که باد اصلیترین عامل در گردهافشانی گلهای آن محسوب شود
بادگرلغتنامه دهخدابادگر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) بادگرد. گردباد. (ناظم الاطباء). رجوع به بادگرد، و شعوری ج 1 ورق 160 شود.
رعدبانگلغتنامه دهخدارعدبانگ . [ رَ ] (ص مرکب ) رعدآواز. تندرآوا. (یادداشت مؤلف ). که صدایی چون بانگ تندر دارد. که بانگی مانند رعد داشته باشد : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .صباسرعت
پیل گاملغتنامه دهخداپیل گام . (ص مرکب ) پیل قدم . دارای قدمی چون فیل : گورساق و شیرزهره ، یوزتاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه ، رنگ تاز و گرگ پوی . منوچهری .ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جِه پیل گام و سیل برّ و شَخ نورد و راهجوی
جهلغتنامه دهخداجه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرخم ) جهنده : ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه کوه کوب و سیل بُرّ و شخ نورد و راه جوی . منوچهری .شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه
شخ نوردلغتنامه دهخداشخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچهری .رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل
بادگردهافشانanemophilousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گیاهی که باد اصلیترین عامل در گردهافشانی گلهای آن محسوب شود