بارآورفرهنگ فارسی عمید۱. هر درختی که میوه بدهد؛ درخت میوهدار.۲. (بانکداری) سرمایهای که سود بدهد؛ پردوکتیف.
بارآورلغتنامه دهخدابارآور. [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز که در 12هزارگزی جنوب بانه و 2هزارگزی کوخه مامو واقعست و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایر
بارآورلغتنامه دهخدابارآور. [ وَ ] (نف مرکب ) برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْلة؛ درختان بارآور : بره هست چندان که آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی .سپهبدنژادی و گندآوری رَزی دید
بارآورفرهنگ مترادف و متضاد۱. بارور، ثمردار، مثمر، میوهدار، میوهدهنده ۲. آبستن، باردار، حامله ≠ بیبر، سترون، عقیم ۳. مفید، سودبخش
بارآوریfecundityواژههای مصوب فرهنگستان1. توانایی تولیدمثل فرزند بهطور مکرر و به تعداد زیاد 2. در جمعیتنگاری (demography)، توانایی بالقوۀ کاراندامشناختی تولیدمثل فرزند زنده
بارآوریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] بارآوری، حاصلخیزی، باروری بار، محصول بذرپاشی، کشت، کشاورزی تخمگیری، تخمکشی، پرورش نژاد {جانوری} تخمگذاری، تخمریزی، تخمکگذاری
بارآوریfecundityواژههای مصوب فرهنگستان1. توانایی تولیدمثل فرزند بهطور مکرر و به تعداد زیاد 2. در جمعیتنگاری (demography)، توانایی بالقوۀ کاراندامشناختی تولیدمثل فرزند زنده
بارآوری دورۀ درمانcycle fecundityواژههای مصوب فرهنگستاناحتمال باردار شدن در حین اقدامات انجامشده در یک دورۀ قاعدگی که به درصد بیان میشود