باراهلغتنامه دهخداباراه . (اِخ ) از بتهای هند قدیم بود با بدنی چون انسان و سری چون سر خنزیر. (از ماللهند ص 58 س 7).
باراهلغتنامه دهخداباراه . (ص مرکب ) بارَه ْ. (دِمزن ). آنکه در راه راست میرود. (ناظم الاطباء) (دِمزن ). مقابل بیراه . (دِمزن ).
بارگاهلغتنامه دهخدابارگاه . (اِ مرکب ) بارگه . خیمه ٔپادشاهان و سلاطین را گویند. (برهان ). خانه و خیمه ٔ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند. (آنندراج ). نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین . (شرفنامه ٔ منیری ). خیمه ٔ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند. (صحاح الفرس ). در زبان عر
بارگاهلغتنامه دهخدابارگاه . (اِخ ) مدخل آتشفشان کوه دماوند که از سُلفاتار گرفته شده (3600 گز) و مقدار زیادی گوگرد و بخارات سفید از آن متصاعد می شود.
بارگاهلغتنامه دهخدابارگاه . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 54 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه فرعی کهنوج به میناب در کوهستان قرار گرفته است . هوایش گرم و دارای 50 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و مح
بارگاهفرهنگ فارسی عمید۱. کاخ و دربار پادشاه: ◻︎ جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب مینکند بارگاه کسری را (ظهیرالدینفاریابی: ۳۴).۲. خیمۀ پادشاهی.۳. جای رخصت و اجازه.۴. جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند.
باراهیلغتنامه دهخداباراهی . (حامص مرکب ) بارهی . (دِمزن ). حرکت در راه است . (ناظم الاطباء) (دِمزن ).
باراهی کندلغتنامه دهخداباراهی کند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) بارای کند. گیاهی هندی . (ناظم الاطباء). بیخی است هندی . (الفاظ الادویه ٔ هندی ) (دِمزن ).
گشت باراهنماguided tour, conducted tourواژههای مصوب فرهنگستانگشت برنامهریزیشدهای که در آن راهنما گردشگران را همراهی میکند
مراشقةلغتنامه دهخدامراشقة. [ م ُ ش َق َ ] (ع مص ) با هم و برابر رفتن . (منتهی الارب ). مسایره . (از اقرب الموارد): راشقه مقصده ؛ سایره الیه ؛ باراه فی المسیر، رشق کل صاحبه فتراشقوا. (متن اللغة).
مراسلةلغتنامه دهخدامراسلة. [ م ُ س َ ل َ ] (ع مص ) نامه و پیغام کردن با هم . (منتهی الارب ). با کسی مکاتبت کردن و به یکدیگر پیغام فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نامه ها و رسائل با هم رد و بدل کردن . (از متن اللغة). مراسله . || پیروی کردن کسی را در کارش . (از ناظم الاطباء): راسله فی
باراهیلغتنامه دهخداباراهی . (حامص مرکب ) بارهی . (دِمزن ). حرکت در راه است . (ناظم الاطباء) (دِمزن ).
باراهی کندلغتنامه دهخداباراهی کند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) بارای کند. گیاهی هندی . (ناظم الاطباء). بیخی است هندی . (الفاظ الادویه ٔ هندی ) (دِمزن ).