باردانلغتنامه دهخداباردان . (اِ مرکب ) خرجین و جوال و هر ظرفی که در آن چیزی کنند. (برهان ). آوند و ظرف که در آن چیزی نهند، از برهان و شروح نصاب ، و در رشیدی نوشته که جوال و خرجی . (غیاث ). خرجین . (جهانگیری ). خورجین و جوال و ظروف از قبیل شیشه و سبو و قرابه و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ).
باگردانلغتنامه دهخداباگردان . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی جنوب باختری مهابادو 13 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معت
باردان بزرگلغتنامه دهخداباردان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اریسا از تیره ٔ سینانتره . قسمت قابل مصرف آن ریشه (بنام ریشه ٔ باباآدم ) است . از مواد مؤثر وی رزین و املاح است . مورد استعمال آن گرد باردان استابیلیزه عصاره ٔ باردان استابیلیزه است . (کارآموزی داروسازی چ <span class="hl"
بوردانلغتنامه دهخدابوردان . (اِ) گیاهی از تیره ٔ رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثره ٔ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصاره ٔ مایع بوردن ، تیزان بوردن مورد استعمال است . (از کارآموزی داروسازی ص 187).
بردانلغتنامه دهخدابردان . [ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ برد، صبح و شام و فی الحدیث من صلی البردین دخل الجنة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). رجوع به برد شود. || (ص ) مردیکه در بدن خویش سردی احساس کند. (ناظم الاطباء).
بردانلغتنامه دهخدابردان . [ ب َ ] (اِخ ) وردان . وارتان . اشک نوزدهم پسر اردوان که بنا بروایتی از یوسف فلاویوس پس از پدر بتخت سلطنت نشست . رجوع به ایران باستان ص 2413 ببعد شود.
باردان بزرگلغتنامه دهخداباردان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اریسا از تیره ٔ سینانتره . قسمت قابل مصرف آن ریشه (بنام ریشه ٔ باباآدم ) است . از مواد مؤثر وی رزین و املاح است . مورد استعمال آن گرد باردان استابیلیزه عصاره ٔ باردان استابیلیزه است . (کارآموزی داروسازی چ <span class="hl"
بغیثاءلغتنامه دهخدابغیثاء. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ مصغر) مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
باردان بزرگلغتنامه دهخداباردان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اریسا از تیره ٔ سینانتره . قسمت قابل مصرف آن ریشه (بنام ریشه ٔ باباآدم ) است . از مواد مؤثر وی رزین و املاح است . مورد استعمال آن گرد باردان استابیلیزه عصاره ٔ باردان استابیلیزه است . (کارآموزی داروسازی چ <span class="hl"
انباردانلغتنامه دهخداانباردان . [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 110 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ینجه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).