بارشلغتنامه دهخدابارش . [ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از باریدن . عمل باریدن . ریختن . دَرّ. دُرور. باریدن . (ناظم الاطباء) : برق وارم به وقت بارش میغبه یکی دست می بدیگر تیغ. نظامی (هفت پیکر).ببارش تیغ او چون آهنین میغکلید هفت کشور ن
بارزدیکشنری عربی به فارسیمتمايز , برجسته , حاءز اهميت , جالب , ياد اوردني , شخص بر جسته , چيز برجسته , جالب توجه , مورد ملا حظه , قابل توجه , قابل دقت , مورد توجه , باارزش
بارشتلغتنامه دهخدابارشت . [ ] (اِخ ) (نهر) نهمین نهری است که از هری رود منشعب شود. رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 لیدن ص 220 شود.
بارشدلغتنامه دهخدابارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار : شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خودمیدوید او شادمان و بارشد . مولوی .و رجوع به رشد شود.
بارشکلغتنامه دهخدابارشک .[ رَ ] (ص مرکب ) دارای رشک . صاحب رشک . باغیرت . غیرتمند. غیور. غَیران . نیک غیرتمند. (منتهی الارب ). رشکین . (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (دِمزن ). غیرة؛ بارشکی . (منتهی الارب ). رجوع به رشک و «با» شود.
بارشکنلغتنامه دهخدابارشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) محل داد و ستد و بازارگانی : استرآباد، شهر بارشکن آبادی است . (تحفه ٔ اهل خراسان ).
بارش سنجفرهنگ فارسی عمیدظرف استوانهایشکل مدرجی که برای تعیین مقدار و ارتفاع ریزش باران به کار میرود؛ بارانسنج.
بارشتلغتنامه دهخدابارشت . [ ] (اِخ ) (نهر) نهمین نهری است که از هری رود منشعب شود. رجوع به نزهةالقلوب چ 1331 لیدن ص 220 شود.
بارشدلغتنامه دهخدابارشد. [ رَ ش َ ] (ص مرکب ) مجازاً کامیاب . پیروز. موفق . رستگار : شیر را چون دید کشته ٔ ظلم خودمیدوید او شادمان و بارشد . مولوی .و رجوع به رشد شود.
بارشکلغتنامه دهخدابارشک .[ رَ ] (ص مرکب ) دارای رشک . صاحب رشک . باغیرت . غیرتمند. غیور. غَیران . نیک غیرتمند. (منتهی الارب ). رشکین . (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (دِمزن ). غیرة؛ بارشکی . (منتهی الارب ). رجوع به رشک و «با» شود.
نبارشلغتنامه دهخدانبارش . [ ن َ رَ ] (اِ) چوبی باشد که زیر دیواری نهند تا نیفتد یا در زیر چوب شکسته از سقف .(صحاح الفرس ). چوبی را گویند که در زیر چوب سقف که شکسته باشد، نهند و بر دیواری که مشرف بر افتادن باشد، نصب سازند. (برهان قاطع). چوبی که در زیر چوب سقف شکسته و دیوار شکسته نهند تا نیفتد.
انبارشلغتنامه دهخداانبارش . [ اَم ْ رِ ] (اِمص ) انباردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). پر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) هر چیزی که درون چیزی را بدان پر کنند و آنرا بعربی حشو گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو مخزن پر مکن از هرچه
انبارشفرهنگ فارسی عمید۱. پر کردن بهصورت مداوم و مکرر.۲. (صفت) پرکردنی؛ هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند.
حلقة انبارشstorage ringواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از شتابدهندة دایرهای که در آن دو باریکه از ذرههای باردار در خلاف جهت یکدیگر به گردش درمیآیند و سپس در یک نقطه با یکدیگر برخورد میکنند
خدمات اَبری انبارشstorage as a serviceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خدمات انبارش که ازطریق محیط اَبرواره در اختیار کاربران داخلی یا خارجی گذاشته میشود، مانند خدمات پشتیبانگیری و بایگانی و بازیابی اختـ . خان STaaS