باره بندلغتنامه دهخداباره بند. [ رَ / رِ ب َ ] (اِ مرکب ) جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده . (انجمن آرا) (آنندراج ). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام ).
یباریحلغتنامه دهخدایباریح . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ یبروح . یباریح السبعة؛ مردم گیاه هفت گانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یبروح شود.
بارهلغتنامه دهخداباره . [رَ ] (اِخ ) اقلیمی است از اعمال جزیرةالخضراء در اندلس که در آن کوههای بلند است و در میان مردم آن فتنه ها و آشوبهایی در قدیم و جدید روی داده است و محصولش بیشتر میوه بود نه کشت و زرع . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" di
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پاره بمعنی قطعه یا تکه و آن قطعه ای ازمسکوکات است مساوی پنج هشتم قرش . (اقرب الموارد).
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند که بعربی فرس خوانند. (برهان ) . اسب که بارگی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (معیار جمالی ). اسب . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 435) (انجمن آرا) (صحاح الفرس )
بارهلغتنامه دهخداباره . [رَ ] (اِخ ) اقلیمی است از اعمال جزیرةالخضراء در اندلس که در آن کوههای بلند است و در میان مردم آن فتنه ها و آشوبهایی در قدیم و جدید روی داده است و محصولش بیشتر میوه بود نه کشت و زرع . (از معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج <span class="hl" di
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب پاره بمعنی قطعه یا تکه و آن قطعه ای ازمسکوکات است مساوی پنج هشتم قرش . (اقرب الموارد).
بارهلغتنامه دهخداباره . [ رَ / رِ ] (اِ) اسب را گویند که بعربی فرس خوانند. (برهان ) . اسب که بارگی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (معیار جمالی ). اسب . (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 435) (انجمن آرا) (صحاح الفرس )
بارهفرهنگ فارسی عمیدموضوع؛ مورد: دربارۀ، ◻︎ چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی: ۶/۱۱۹).
بارهفرهنگ فارسی عمیددفعه؛ مرتبه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): یکباره، دوباره، دگرباره، ◻︎ زآن شیفتهٴ سیهستاره / من شیفتهتر هزارباره (نظامی۳: ۴۶۶).
دختربارهلغتنامه دهخدادخترباره . [ دُ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) دختر دوست . دخترپرست . (ناظم الاطباء). دخترباز. که میل شدید بدختران و معاشرت با آنان داشته باشد.
درب جوبارهلغتنامه دهخدادرب جوباره . [ دَ ب ِ رَ ] (اِخ ) (مسجد...) یا مسجد پیر پینه دوز، مسجدی به اصفهان و آن در دوران سلطنت شاه طهماسب صفوی بجای مسجد قدیمتر ساخته شده است . بنابر کتیبه ٔ (مورخ 955 هَ . ق .) بانی آن مهتر محمدعلی ، رکابدار بهرام میرزا صفوی (برادر شا
درب جوبارهلغتنامه دهخدادرب جوباره . [ دَ ب ِ رَ ] (اِخ ) (مناره های ... یا دو منار دارالضیافه ) نام دو منار از قرن هشتم هجری است . در اصفهان که از بقایای سر در ساختمانی از آن قرن است . اطراف آنها آثار ساختمانی قدیم بنام سنجریه موجود می باشد. (از دائرةالمعارف فارسی ).
دربارهلغتنامه دهخدادرباره ٔ. [ دَرْ رَ ی ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در باب . در خصوص . (آنندراج ). در حق . برای . از بابت . به ملاحظه ٔ. راجع به .
دوبارهلغتنامه دهخدادوباره . [ دُ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) کرت ثانی . کرت دیگر. باز. مرة اخری . بار دیگر. دیگر بار. دومرتبه . کرت دوم . مقابل یکباره . نیز. ایضاً. دگربار. مجدداً. از نو. دیگر باره . دفعه ٔ دوم . از سر. (یادداشت مؤلف ). مکرر، چون حیات دوباره