بارکشفرهنگ فارسی عمید۱. کشندۀ بار؛ باربردار؛ باربر؛ باری.۲. ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد؛ قوی: اسب بارکش.۳. [قدیمی، مجاز] دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب؛ صبور.۴. [قدیمی، مجاز] غمزده؛ غمخوار؛ غصهدار: ◻︎ دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱: ۵۹).
بارکشلغتنامه دهخدابارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج ). حمل کننده ٔ بار. باربر. باربرنده . انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال . (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن ). حَمولَه . رَحول :
برقشلغتنامه دهخدابرقش . [ ب َ ق ِ ] (اِ) گوناگونی و اختلاف الوان . (ناظم الاطباء). || در تداول عامه ، درخشیدن ودرخشش را گویند، چه برقش دارد یعنی درخشیدن دارد.
برقشلغتنامه دهخدابرقش . [ ب ِ ق ِ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). مرغی است خرد سبزرنگ مانند عصفور و اهل حجاز آنرا شرشور گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
برکسلغتنامه دهخدابرکس . [ ب َک َ ] (ق ) بمعنی معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (اوبهی ). برگس . پرکس . برگست . پرگست . رجوع به پرگس و برگس شود.