بازآورد کردنلغتنامه دهخدابازآورد کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معذرت خواستن . عذر قبول کردن از کسی . (ناظم الاطباء) : گفتم از کویش روم بازآمدم با صد نیازهر که گوید ناسزائی بازآوردی کند.کاتبی (از فرهنگ ضیاء).
بازآوردلغتنامه دهخدابازآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) ره آورد. (آنندراج ). پیشکش و هدیه که کوچک به بزرگ میدهد. (ناظم الاطباء) : جز فغان و ناله ٔ دلسوز نیست در فراق دوست بازآورد دل .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
بازآوردلغتنامه دهخدابازآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) ره آورد. (آنندراج ). پیشکش و هدیه که کوچک به بزرگ میدهد. (ناظم الاطباء) : جز فغان و ناله ٔ دلسوز نیست در فراق دوست بازآورد دل .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
خمارخانهلغتنامه دهخداخمارخانه . [ خ َم ْ ما ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )میخانه . میکده . خرابات . (ناظم الاطباء) : مرا غم تو به خمارخانه بازآوردز راه کعبه به کوی مغانه بازآورد.خاقانی .
کرانه داشتنلغتنامه دهخداکرانه داشتن . [ ک َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) بر کنار بودن .بر ساحل جای داشتن . دور از میانه بودن : کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.خاقانی .
بصلاح آوردنلغتنامه دهخدابصلاح آوردن . [ ب ِ ص َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بصلاح بازآوردن . اصلاح کردن : محمد یحیی بزابلستان رفت با محمدبن طغرل و آن همه کارها بصلاح بازآورد و بسیستان بازگشت . (تاریخ سیستان ).
سپیددیولغتنامه دهخداسپیددیو. [ س َ / س ِ ] (اِخ ) دیو سپید. (آنندراج ). دیوی که رستم بمازندران او را کشت : و کشتن سپیددیو و شاه مازندران را. و او را بازآورد. (مجمل التواریخ و القصص ص 45). رجوع به دیو سپید
بازآوردلغتنامه دهخدابازآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) ره آورد. (آنندراج ). پیشکش و هدیه که کوچک به بزرگ میدهد. (ناظم الاطباء) : جز فغان و ناله ٔ دلسوز نیست در فراق دوست بازآورد دل .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
بازآوردلغتنامه دهخدابازآورد. [ وَ ] (اِ مرکب ) ره آورد. (آنندراج ). پیشکش و هدیه که کوچک به بزرگ میدهد. (ناظم الاطباء) : جز فغان و ناله ٔ دلسوز نیست در فراق دوست بازآورد دل .اسیری لاهیجی (از آنندراج ).