بازدیدفرهنگ فارسی عمید۱. دیدار کردن.۲. دیدار دوباره.۳. به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده.۴. رسیدگی به کاری.
بازدیدلغتنامه دهخدابازدید. (مص مرکب مرخم ) برآورد (حاصل مزرعه و درآمد و امثال آن ). تقویم . تخمین . حدس قسمت بنایی . حزر. تقویم حاصلی ندرویده و ناچیده : ودر حین بازدید محال ، معتمدی از دیوان اعلی تعیین میشود که در حضور او عمل و سایر مأمورین بازدید نمایند. (تذکرةالملوک ص
کلاته بازدیدلغتنامه دهخداکلاته بازدید. [ ک َ ت ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و 124 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، گردو، میوه جات و شغل اهالی زراعت است و مزارع کلاته محمد داود و غلامرضا جزء
بازدید کردنلغتنامه دهخدابازدید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود. زیارتی را با زیارتی مقابله کردن . || آفریدن . به نمود آوردن : و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. (آنندراج ). || عیادت . || معاینه و مراجعه ٔ طبیب بیما
خطروِ بازدیدlight inspection carواژههای مصوب فرهنگستانخطروِ طراحیشده برای حمل یک یا دو بازرس فنی جهت بازدید از خط آهن
بازدیدنلغتنامه دهخدابازدیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوباره دیدن . وادیدن . دیگرباره دیدن . مشاهده کردن : اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان . فردوسی .برو زود کانجا فتاده ست اوی مگر بازبینیش یک باره روی . <p class="
بازدیدیلغتنامه دهخدابازدیدی . (اِ مرکب ) اصطلاح مخصوص عهد صفوی ، آن چه بایدبازدید و تقویم شود. محصولی که ارتفاع آن در آغاز مشکوک بوده و تعیین مالیات آن منوط بدیدار مجدد آن بوده است : محصولات محال اصفهان ، که بعضی بچهار یک نسق وبرخی بازدیدی و بعضی بعلت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شو
بازدیدکنندهvisitorواژههای مصوب فرهنگستانفردی که محل زندگی خود را به قصد دیدار از مکانی دیگر به مدت کمتر از یک سال ترک میکند
دید و بازدیدلغتنامه دهخدادید و بازدید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ملاقاتهای رسمی چنانکه در اعیاد و ورود مسافر و مانند آن . معاشرت و مخالطت و آمد و شد بخانه ٔ یکدیگر در اعیاد و امثال آن . دید و بازدیدهای نوروز تجدید عهد دوستی و قرابت با کسان و آشنایان در نوروز. (یادداشت مؤلف ). دید و وادید. دی
visitدیکشنری انگلیسی به فارسیبازدید کنید، بازدید، دیدار، عیادت، دیدن کردن از، ملاقات کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، دید و بازدید کردن، سر زدن، خدمت کسی رسیدن
بازدید کردنلغتنامه دهخدابازدید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدیدن کسی رفتن که بدیدن شما آمده بود. زیارتی را با زیارتی مقابله کردن . || آفریدن . به نمود آوردن : و بهمین معنی در کتب طبیه در خواص بعضی ادویه آورده اند که فلان چیز اشتها را بازدید کند. (آنندراج ). || عیادت . || معاینه و مراجعه ٔ طبیب بیما
بازدیدنلغتنامه دهخدابازدیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوباره دیدن . وادیدن . دیگرباره دیدن . مشاهده کردن : اگر بازبینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بدگمان . فردوسی .برو زود کانجا فتاده ست اوی مگر بازبینیش یک باره روی . <p class="
بازدیدیلغتنامه دهخدابازدیدی . (اِ مرکب ) اصطلاح مخصوص عهد صفوی ، آن چه بایدبازدید و تقویم شود. محصولی که ارتفاع آن در آغاز مشکوک بوده و تعیین مالیات آن منوط بدیدار مجدد آن بوده است : محصولات محال اصفهان ، که بعضی بچهار یک نسق وبرخی بازدیدی و بعضی بعلت آفت ارضی یا سماوی مقرر شده باشد که بازدید شو
بازدید قطار ورودیincoming brakeواژههای مصوب فرهنگستانآزمایشی که شرکتهای راهآهن در برخی از ایستگاهها برای تعیین وضعیت ترمز و سایر موارد مربوط به ایمنی قطارهای ورودی انجام میدهند
دید و بازدیدلغتنامه دهخدادید و بازدید. [ دی دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ملاقاتهای رسمی چنانکه در اعیاد و ورود مسافر و مانند آن . معاشرت و مخالطت و آمد و شد بخانه ٔ یکدیگر در اعیاد و امثال آن . دید و بازدیدهای نوروز تجدید عهد دوستی و قرابت با کسان و آشنایان در نوروز. (یادداشت مؤلف ). دید و وادید. دی
کلاته بازدیدلغتنامه دهخداکلاته بازدید. [ ک َ ت ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان نهار جانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و 124 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، گردو، میوه جات و شغل اهالی زراعت است و مزارع کلاته محمد داود و غلامرضا جزء
خطروِ بازدیدlight inspection carواژههای مصوب فرهنگستانخطروِ طراحیشده برای حمل یک یا دو بازرس فنی جهت بازدید از خط آهن
چالۀ بازدیدexamination-pitواژههای مصوب فرهنگستانچالهای برای بازبینی و تعمیر قسمتهای زیرین لوکوموتیو