بازرسفرهنگ فارسی عمیدکسی که از طرف اداره یا وزارتخانهای مٲمور شود که به کارهای یک اداره یا بعضی از کارمندان آن رسیدگی کند؛ مفتش.
بازرسلغتنامه دهخدابازرس . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مفتش . کسی که ازطرف وزارتخانه ها و اداره ها بکارهای کارمندان و کارکنان رسیدگی کرده درستی یا نادرستی کارهای آنها را برئیس یا وزیر آگهی میدهد و پیشتر مفتش نامیده میشد. (لغت مصوبه ٔ فرهنگستان ) .
بازپرسفرهنگ فارسی عمید۱. پرسشکننده؛ مستنطق.۲. (حقوق) کارمند شهربانی یا دادگستری که از متهم پرسش میکند.
بازپرسلغتنامه دهخدابازپرس . [ پ ُ ] (اِمص مرکب ) پرسش کن . تحقیق نمای . (آنندراج ). پرسش کننده . سؤال کننده . || پرسش مکررو سؤال مکرر. (ناظم الاطباء). بازپرسی : که بر من از فلک امسال ظلمها رفته است که هم فلک خجل آید ببازپرس جواب . خاقانی (
بازپرسفرهنگ فارسی معین(پُ) ( اِ.) دادرسی که کارش پرسش از متهم ، شاهدان و آگاهان و پژوهش و بررسی دربارة چگونگی واقع شدن یک جرم ، پیشگیری از فرار متهم و از میان رفتن آثار جرم است ، مستنطق .
بازرستهلغتنامه دهخدابازرسته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) وارسته . آزاد. بی تکلف . خلاص : زآلایش نفس بازرسته بازار هوای خود شکسته .نظامی .
بازرسیلغتنامه دهخدابازرسی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) تفتیش . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عمل بازرس . جستجو درباره ٔ کسی یا چیزی .
بازرستهلغتنامه دهخدابازرسته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) وارسته . آزاد. بی تکلف . خلاص : زآلایش نفس بازرسته بازار هوای خود شکسته .نظامی .
بازرسیلغتنامه دهخدابازرسی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) تفتیش . (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). عمل بازرس . جستجو درباره ٔ کسی یا چیزی .