بازماندhysteresisواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، اثر تغییرات در یک زیربخش اقتصادی، با وقفه به دیگر بخشها منتقل میشود
بازماندsequelaواژههای مصوب فرهنگستانهر اختلال یا حالت مرضی که به دنبال ابتلا به یک بیماری رخ دهد و باقی بماند
بوزمندلغتنامه دهخدابوزمند. [ م َ ] (اِ) گیاهی باشد بغایت خوشبوی . و با رای بی نقطه هم بنظر آمده است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی بغایت خوشبوی . (ناظم الاطباء).
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
بازماندهفرهنگ فارسی عمید۱. به جا مانده: آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان.۲. آنکه پس از مرگ کسی باقی میماند؛ خویشاوندان فرد درگذشته.۳. عقبافتاده.۴. [قدیمی، مجاز] بینصیب؛ محروم.
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن . <p
بازماندگیلغتنامه دهخدابازماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی . (ناظم الاطباء). || گرفتاری : برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست ، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت ، اما
ماندهمغناطش پسانهشتیpost-depositional remanent magnetization, PDRMواژههای مصوب فرهنگستانبازماند مغناطیسی ایجادشده در رسوبها پس از رسوبگذاری و پیش از سختشدگی
خفتگیdormancyواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن گیاه یا اندامی از آن تحت تأثیر شرایط درونی یا بیرونی از فعالیت بازماند
به گِل نشستنrun agroundواژههای مصوب فرهنگستانبرخورد کردن کشتی به کف دریا یا صخره بهنحویکه بهطور دائم یا موقت از حرکت بازماند
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
بازماندهفرهنگ فارسی عمید۱. به جا مانده: آثار بازمانده از دورۀ هخامنشیان.۲. آنکه پس از مرگ کسی باقی میماند؛ خویشاوندان فرد درگذشته.۳. عقبافتاده.۴. [قدیمی، مجاز] بینصیب؛ محروم.
بازماندنلغتنامه دهخدابازماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . (ناظم الاطباء). بجای ماندن . به یادگار ماندن : بمرد او و آن تخت از او بازمانداز آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی .من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن . <p
بازماندگیلغتنامه دهخدابازماندگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عقب ماندگی . (ناظم الاطباء). || گرفتاری : برف و باران و صاعقه پدید آمد، پیش اصفهبد فرستاد که ما رابازماندگی است و لشکر مرا علف نیست ، جواب داد که من حکم آسمانی بازنتوانم داشت ، اما