بازهفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) مجموعه اعداد میان دو عدد فرضی.۲. [قدیمی] فاصلۀ میان دو کوه؛ دره.۳. [قدیمی] فاصلۀ میان دو دیوار.۴. [قدیمی] پهنای کوچه.۵. (کشاورزی) [قدیمی] مرزی که دو قطعه زمین یا دو کرته را از هم جدا میکند.
بازهلغتنامه دهخدابازه . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 50 هزارگزی شمال باختری مشهد و 12 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد به قوچان در جلگه واقع است . آب و هوای آن معتدل و دارای <span class="hl" di
بازهلغتنامه دهخدابازه . [ زَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در حوزه ٔ غرناطه در اسپانیا که در 32 هزارگزی شمال شرقی شهر قادیس قرار دارد، جمعیت آن در حدود 8900 تن است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).<b
بوجهلغتنامه دهخدابوجه . [ ب ِ وَ ه ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بروش . بمنوال . بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل . به این معنی لازم الاضافه است . (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از عربی . بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. (ناظم الاطباء).
بوجهلغتنامه دهخدابوجه . [ ب ِ وَج ْه ْ ] (ق مرکب ) چنانکه باید. (از فرهنگ فارسی معین ).- بوجه بودن ؛ درست بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
بوجهیلغتنامه دهخدابوجهی . [ ب ِوَ ] (ق مرکب ) بطریقی . به جهتی . (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از تازی . به هر جهت . و به هر طریق و به هر بابت . (ناظم الاطباء). رجوع به «وجه » و «بوجه » شود.
بوزهلغتنامه دهخدابوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) شرابی باشد که از آرد برنج و ارزن و جو سازند و در ماوراءالنهر و هندوستان بسیار خورند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شراب برنج . (رشیدی ). اسم مرز است که بعربی فقاع نامند. (فهرست مخزن الادویه ) <span class=
باجهفرهنگ فارسی عمید۱. گیشه؛ جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک، و مانند آنها.۲. دریچه؛ روزنه.
بازهرلغتنامه دهخدابازهر. [ زَ ] (اِ) پازهر. دزی ازالمستعینی آرد: هوالبازرد و یقال له بازهر؛ ای نافی السم ، کما یقال لحجر من الاحجار بازهر لهذه العلة. (دزی ج 1 ص 48). - بازهر کانی ؛ فادزهر معدنی است
بازهشتنلغتنامه دهخدابازهشتن . [ هَِ / هََ ت َ ] (مص مرکب ) هشتن . گذاشتن . واگذار کردن : جهان را بدان بازهل کافریدوز او آمد این چرخ گردان پدید. فردوسی .سخنها دراز است و کاری درشت به یزدان کنون باز
بازه 1blankواژههای مصوب فرهنگستانعرصۀ جنگلی که به دلیل شرایط طبیعی بدون درخت یا بسیار کمدرخت باقی مانده باشد
بازه 2interval 1واژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ همۀ اعداد حقیقی بین دو عدد مفروض که ممکن است شامل یک یا هر دو عدد مفروض نیز باشد
ضریب اطمینانconfidence coefficient, confidence levelواژههای مصوب فرهنگستانبرای یک بازۀ اطمینان، احتمال آنکه این بازه مقدار پارامتر موردنظر را در بر گیرد
بازه حوض بالالغتنامه دهخدابازه حوض بالا. [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 13 هزارگزی شمال باختر فریمان و 12 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تهران در دامنه واقع است . آب و هوای آن معتدل ود
بازه حوض پایینلغتنامه دهخدابازه حوض پایین . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد که در 54 هزارگزی شمال فریمان بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تهران در جلگه واقع و دارای 150 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین م
بازه خورلغتنامه دهخدابازه خور. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 48 هزارگزی شمال باختری فریمان و در دامنه واقع شده و دارای آب و هوای معتدل و 130 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود و محصو
بازه دهنولغتنامه دهخدابازه دهنو. [ زَ دَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در یک هزارگزی خاور مشهد و در جلگه واقع و دارای آب و هوای معتدل و 220 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالد
خاله بازهلغتنامه دهخداخاله بازه . [ ل ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . واقع در 40 هزارگزی باختر دیواندره بین عزیزآباد و گاوکج .ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری . 148 تن سکنه
چهل بازهلغتنامه دهخداچهل بازه . [ چ ِ هَِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در 53هزارگزی جنوب خاوری قوچان سر راه مالرو عمومی شغل آباد به برگیش . کوهستانی و معتدل است ، 96 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری
خشک بازهلغتنامه دهخداخشک بازه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پوست درخت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || شاخهای خشکی را گویند که از درخت بریده باشند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
شب بازهلغتنامه دهخداشب بازه . [ ش َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) زنی که در شب هرزه گردی کند. (ناظم الاطباء). || (اِمرکب ) شب پره . خفاش . (ناظم الاطباء). شب پره را گویند که مرغ عیسی باشد و به این معنی به جای بای ابجد یای حطی هم به نظر آمده است . (از برهان ) (آنندراج ). ص
آبازهلغتنامه دهخداآبازه . [ زَ ] (اِخ ) نام دیگر ابخازو بنا به ضبط بعض لغویین در زبان ترکی ابخازی است .