بازگردلغتنامه دهخدابازگرد. [ گ َ ] (حامص مرکب ) مراجعت . (ناظم الاطباء). عود : او گر ز کرده بازنگردد مگرد گوی اندی که بازگرد بعدل شهنشه است . سیدحسن غزنوی .آن کس که به نفس خود نبردی داردبا خویش همیشه سوز و دردی داردگر خاک شود
باجراتفرهنگ مترادف و متضادباشهامت، پرجسارت، پردل، جربزهدار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر ≠ بیجرات، ترسو
بازگردانلغتنامه دهخدابازگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) رجعت دهنده . (ناظم الاطباء). - بازگردان شدن ؛ واپس افتادن . در رنج افتادن از نکس بیماری . (ناظم الاطباء).
بازگرداندنلغتنامه دهخدابازگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بازگشت دادن . ارجاع . برگرداندن . برگشت دادن . پس فرستادن : برو همچنان بازگردان شترمبادا کزو سیم خواهیم و دُر. فردوسی .مرا بازگردان که دور است راه نباید که یابد مرا خشم شاه .<
صلاح کردنلغتنامه دهخداصلاح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن . رای زدن . تدبیر کردن : اکنون بازگرد تا من با وزیران خود صلاح کنم . (قصص الانبیاء). رجوع به صلاح شود.
بازگردانلغتنامه دهخدابازگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) رجعت دهنده . (ناظم الاطباء). - بازگردان شدن ؛ واپس افتادن . در رنج افتادن از نکس بیماری . (ناظم الاطباء).
بازگرداندنلغتنامه دهخدابازگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بازگشت دادن . ارجاع . برگرداندن . برگشت دادن . پس فرستادن : برو همچنان بازگردان شترمبادا کزو سیم خواهیم و دُر. فردوسی .مرا بازگردان که دور است راه نباید که یابد مرا خشم شاه .<