باسنلغتنامه دهخداباسن . [ ] (اِخ )ولایتی به ارزنة الروم . لسترانج گوید: در هشت فرسخی مشرق ارزنةالروم بر قله ٔ کوهی در حوالی یکی از سرچشمه های ارس قلعه ٔ بزرگ «اونیک » بود که حمداﷲ مستوفی گوید: شهر آبشخور در پای آن کوه است . این شهر از توابعارزن الروم محسوب میگردید. یاقوت گوید <span class="hl"
باسنلغتنامه دهخداباسن . [ س ُ ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از آلات بادی موسیقی ازنوع فلوت است . ظاهراً این ساز لوله ای شکل در سال 1480 در پاوی اختراع شده است و انواع مختلف دارد، بعضی از آن دارای دوازده سوراخ و سه کلید و نوع دیگر بدون کلید و دارای یازده سوراخ است
باسینلغتنامه دهخداباسین . [ س س ِ ] (اِخ ) از بنادر هند واقع در 35 هزارگزی بمبئی در دریای عمان و دارای حدود ده هزار تن جمعیت است .
باسینلغتنامه دهخداباسین . (اِخ ) ابن عَیزاربن هارون بن عمران بروایت مجمل التواریخ پدر الیاس پیغمبر است . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 شود.
باشینلغتنامه دهخداباشین . (اِخ ) صورتی از نام شهری در غرجستان که بصورت آبشین و افشین نیز در ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج آمده است و گوید بفاصله ٔ یک تیررس در ساحل شرقی مرغاب علیا و بمسافت چهار منزل بالای مروالرود واقع بوده است . رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه ٔ محمود عرفان ص <span c
باشینلغتنامه دهخداباشین . (اِخ ) صورتی ازنام قریه ای که در «نزهةالقلوب چ لیدن » بصورت ناشقین ، در ولایت قزوین آمده است . (نزهةالقلوب جزء3 ص 281).
باگسنلغتنامه دهخداباگسن . [ گ ِ س ِ ] (اِخ ) از شاعران معروف دانمارک که در 1764 م . بدنیا آمده و بسال 1826 درگذشته است . او متناوباً در فرانسه و آلمان و دانمارک توقف داشت . معروفترین اثر وی اپرای «اوژیه لودانوا» است . ورجوع به
باسنگفرهنگ فارسی عمید۱. گرانبار؛ سنگین؛ باوزن: ◻︎ وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی: ۲/۴۶۱ حاشیه).۲. [مجاز] بلندقدر؛ متین: ◻︎ نه با فرّش همیبینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲: ۳۱۹).
باسندیلغتنامه دهخداباسندی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالمؤید مفتی بن محمدبن عبداﷲ باسندی محدث بود و از ابوالحسین محمدبن حسن اهوازی کاتب روایت دارد. (از معجم البلدان ).
باسناقلغتنامه دهخداباسناق . (اِ) به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است . (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شدباسناق دهر میگیرد مگر هشیار را. ابوالمعانی
باسنانلغتنامه دهخداباسنان . [ س ِ ] (اِخ ) شهری به خوزستان . (ناظم الاطباء). این نام در تاج العروس و معجم البلدان و سرزمینهای خلافت شرقی لسترانج باسیان آمده است . رجوع به باسیان شود.
باسنگفرهنگ فارسی عمید۱. گرانبار؛ سنگین؛ باوزن: ◻︎ وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی: ۲/۴۶۱ حاشیه).۲. [مجاز] بلندقدر؛ متین: ◻︎ نه با فرّش همیبینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲: ۳۱۹).
باسندیلغتنامه دهخداباسندی . [ س َ ] (اِخ ) ابوالمؤید مفتی بن محمدبن عبداﷲ باسندی محدث بود و از ابوالحسین محمدبن حسن اهوازی کاتب روایت دارد. (از معجم البلدان ).
باسناقلغتنامه دهخداباسناق . (اِ) به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است . (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شدباسناق دهر میگیرد مگر هشیار را. ابوالمعانی
باسنانلغتنامه دهخداباسنان . [ س ِ ] (اِخ ) شهری به خوزستان . (ناظم الاطباء). این نام در تاج العروس و معجم البلدان و سرزمینهای خلافت شرقی لسترانج باسیان آمده است . رجوع به باسیان شود.
غراندباسنلغتنامه دهخداغراندباسن . [ غْرا / غ ِ س َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گراندباسن . رجوع به گراندباسن شود.
نمایۀ بازوسینهباسنarm-chest-hip indexواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف دور بازو و ستبرای سینه در قیاس با پهنای باسن که برای ارزیابی وضعیت تغذیه به کار میرود اختـ . نماباسبا ACH index