باسکفرهنگ فارسی عمیدخمیازه؛ دهندره؛ فاژ؛ فاژه: ◻︎ ای برادر بیار کاسهٴ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
باسکلغتنامه دهخداباسک . (اِخ ) یکی از طوایف اسپانیا که در فعالیت و هوش شهرت یافته اند. این قوم از بقایای نژاد ساکن شبه جزیره ٔ ایبری میباشند و در جهت غربی سلسله ٔ کوههای پیرنه و در اسپانیا سکونت دارند. تعداد جمعیت این قوم حدود ششصد هزار تن است که در نواحی گپوزکوا و بیسکای و آلاوه و ناوار سکون
باسکلغتنامه دهخداباسک . (اِخ ) ناحیه ای در اسپانیا که به اسپانیایی «پرونسیاواسکونگاداس » خوانده میشود. ناحیه ای است نظامی و سوق الجیشی که شامل حوزه ٔ آلاوه و گیپوز و کوا و بیسکانه در اسپانیاست و قریب 510 هزار جمعیت دارد. || سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشو
باسکلغتنامه دهخداباسک . (اِخ ) یکی از دهستانهای هفت گانه ٔ بخش سردشت شهرستان مهاباد که در جنوب خاوری بخش واقع و هوای آن معتدل و نسبةً سالم میباشد. از شمال بدهستان کلاس و بریاجی و از جنوب بدهستان بانه و مرز عراق و از خاور بدهستان کلاس و نماشیر بانه و از باختر به دهستان بریاجی و آلان محدود میشو
باسکلغتنامه دهخداباسک . [ س ُ ] (اِ) به هندی نام ماری است . (تحقیق ماللهند ص 114 س 17) ماری است . نزد مورخین هنود نام پادشاه ماران . (غیاث اللغات ).
باسقلغتنامه دهخداباسق . (اِخ ) تلفظ ترکی قوم باسک . رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود.
باسقلغتنامه دهخداباسق . [ س ِ ] (ع ص ) نخل بلند بسق النخل ؛ طال . (تاج العروس ). ج ، بواسق .دراز. بالنده . (غیاث اللغات ). خرما بن دراز. بالیده . (آنندراج ) : تخم خرمایی ، به تربیتش [ خدای تعالی ] نخل باسق گشته . (گلستان ). || خرمایی است طیب و زردرنگ . (تاج العروس ). |
باسکولفرهنگ فارسی عمید۱. ترازوی بزرگ برای وزن کردن بارهای سنگین مانند کامیون و بار آن.۲. ساختمانی که این ترازو در آن قرار دارد.
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضه ٔ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان [ فارس ] . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
باسکلهلغتنامه دهخداباسکله . [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه ، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبن
باسکوللغتنامه دهخداباسکول . (فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسوی که در فارسی نیز در برابر قپان (بخصوص قپانهای عظیم ) برای وزن کردن کالاهای سنگین و کامیونها و غیر آن بکار میرود.
باشکیرلغتنامه دهخداباشکیر. (اِخ ) صورت دیگری از نام قوم باسک . رجوع به باسک و بشکیر و بسجرت و به مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ص 149 شود.
باسقلغتنامه دهخداباسق . (اِخ ) تلفظ ترکی قوم باسک . رجوع به باسک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1197 و لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 30 شود.
باسکولفرهنگ فارسی عمید۱. ترازوی بزرگ برای وزن کردن بارهای سنگین مانند کامیون و بار آن.۲. ساختمانی که این ترازو در آن قرار دارد.
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حوضه ٔ شهرستان بیرجند که در 20 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . قریه ای کوهستانی با آب و هوای معتدل و دارای 5 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
باسکانلغتنامه دهخداباسکان . [ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق اردکان [ فارس ] . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
باسکلهلغتنامه دهخداباسکله . [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول که در کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است . ناحیه ای است کوهستانی گرمسیر دارای 300 سکنه ، آب آن از چشمه و چاه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبن
کرباسکلغتنامه دهخداکرباسک . [ ک َ س َ ] (اِ) کرباسو. (یادداشت مؤلف ). مارمولک . (فرهنگ فارسی معین ): سام ابرص ؛ جنسی است از کرباسک . وزغ ؛ جنسی است از کرباسک . (مهذب الاسماء). رجوع به کرپاسو و مارمولک شود.
وباسکلغتنامه دهخداوباسک . [ وَ س َ ] (اِ) خمیازه و دهن دره و آن را به عربی ثوبا خوانند. (آنندراج ). || (ص ) خمیازه کشنده و آنکه خمیازه می کشد. (از ناظم الاطباء).
ملاباسکلغتنامه دهخداملاباسک . [ م ُل ْ لا س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع است و 102 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گردباسکلغتنامه دهخداگردباسک . [ گ ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 54هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 44هزارگزی باختر راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای آن کوهستانی ، معتدل و سالم و دارای <spa
بان باسکلغتنامه دهخدابان باسک . [ س َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف جنوب هند، آنچنان که در باج پران آمده است . (از ماللهند بیرونی ص 150).