صيحةدیکشنری عربی به فارسیداد زدن , فرياد زدن , گريه (باصداي بلند) , جيغ زدن , ناگهاني گفتن , جيغ , فرياد , داد , فغان
خطبةدیکشنری عربی به فارسیرجز خواني , باصداي بلند نطق کردن , نصيحت , موعظه , وعظ , خطبه , خطابه , اندرز , گفتار , وابسته بموعظه , موعظه کردن
بیلدار خَوَرکِردنگویش بختیاریخبرکردنبیلدار(شبهنگامکههمهکشاورزاناز صحرا به روستا آمدهاند، جارچى باصداى بلند به آنها خبر مىدهد که هریکبه نسبت مِلک خود، روز بعد کارگرانى رابراى لایروبى جوى روستا بفرستند.
مستوي عاليدیکشنری عربی به فارسیفراز , بلند , مرتفع , عالي , جاي مرتفع , بلند پايه , متعال , رشيد , زياد , وافر گران , گزاف , خشمگينانه , خشن , متکبر , متکبرانه , تند زياد , باصداي زير , باصداي بلند , بو گرفته , اندکي فاسد