باطل السحرلغتنامه دهخداباطل السحر. [ طِ لُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) دعا یا عملی تباه کننده ٔ اثر جادوئی . (یادداشت مؤلف ). عزائم و افسون که ابطال سحر بدان کنند. (آنندراج ). هر آنچه جادو و سحر را بی اثر کند. (ناظم الاطباء) : چین ابرو خط آزادی است مجنون تراناز بیجا باطل
باطللغتنامه دهخداباطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). خُزَعبیل . (منتهی الارب ). خزعبل . (منتهی الارب ). چیزی که پس ازتفحص و تحقیق دانسته شود که حقیقت و ثباتی ندارد.قال اﷲ تعالی : لاتل
باطلدیکشنری عربی به فارسیغلط , سفسطه اميز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعي , دروغگو , ساختگي , نادرست , قلا بي , بدل
باطلفرهنگ فارسی عمید۱. ناچیز.۲. ناحق.۳. بیاثر؛ بیهوده؛ یاوه.۴. پوچ.⟨ باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بیهوده گفتن؛ یاوه گفتن.۲. ناحق گفتن: ◻︎ بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲).
باتیللغتنامه دهخداباتیل . (اِخ ) نام جوانی مشهور به حسن و جمال از اهالی جزیره ٔ سیسام ، پولیکراتس فرمانفرمای جزیره ٔ نامبرده و شاعر مشهور آناکرئون عاشق وی بودند و اولی مجسمه ای برای او ساخته و دومی هم غزلهای بسیار در حق وی سروده است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
مانطسلغتنامه دهخدامانطس . [ ] (اِ) حجری است هندی یعنی سنگی است که در هندوستان می باشد. گویند باطل السحر است . هرکه با خود دارد سحر بروی کار نکند و از جمیع امراض محفوظ باشد. (برهان ) (آنندراج ). در تحفه ٔ حکیم مؤمن و فهرست مخزن الادویه و ذیل قوامیس دزی نیست . شاید مصحف «مالطیطش » باشد. (حاشیه
چشم آویزفرهنگ فارسی عمید۱. نقابی بافتهشده از موی اسب که زنان مسلمان آن را در کوچه و بازار به چهرۀ خود میزدند؛ پیچه.۲. نقابی که از تسمههای باریک درست کنند و جلو چشمان اسب آویزان کنند.۳. تعویذ؛ چشمارو؛ باطلالسحر: ◻︎ سِحرِ چشمان تو باطل نکند چشمآویز / مست چندان که بپوشند نباشد مستور (سعدی۲: ۴۵۴).
چشم پناملغتنامه دهخداچشم پنام . [ چ َ / چ ِ پ َ ] (اِ مرکب ) دعا و تعویذی باشد که بجهت دفع چشم زخم نویسند، چه پنام اعمالی باشد که بجهت دفع چشم زخم کنند. (برهان ). هیکلی باشد که بجهت دفع چشم زخم سازند یا نویسند. (آنندراج ). دعا و تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند.
چشم آویزلغتنامه دهخداچشم آویز. [ چ َ/ چ ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی باشد سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب بافند و زنان آنرا مانند نقاب از پیش چشم آویزند. چیزی باشد که از موی مشبک بافند وزنان آن را پیش چشم خود آویزند تا مردم ایشان را نبینند و ایشان همه چیز را
باطللغتنامه دهخداباطل . [ طِ ] (ع ص ) مقابل حق . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اباطیل . دروغ . نادرست . (مهذب الاسماء) (لغات قرآن جرجانی ). خُزَعبیل . (منتهی الارب ). خزعبل . (منتهی الارب ). چیزی که پس ازتفحص و تحقیق دانسته شود که حقیقت و ثباتی ندارد.قال اﷲ تعالی : لاتل
باطلدیکشنری عربی به فارسیغلط , سفسطه اميز , دروغ , کذب , کاذبانه , مصنوعي , دروغگو , ساختگي , نادرست , قلا بي , بدل
باطلفرهنگ فارسی عمید۱. ناچیز.۲. ناحق.۳. بیاثر؛ بیهوده؛ یاوه.۴. پوچ.⟨ باطل گفتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. بیهوده گفتن؛ یاوه گفتن.۲. ناحق گفتن: ◻︎ بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی: ۸۲).
خیال باطللغتنامه دهخداخیال باطل . [ خ َ / خیا ل ِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تصور احمقانه . (ناظم الاطباء). تصور باطل . پندار بیهوده . گمان گزافه . توهم نابجا.
خط باطللغتنامه دهخداخط باطل . [ خ َطْ طِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی که برای ابطال چیزی کشیده میشود. کنایه از خطا و عیب . (یادداشت بخط مؤلف ).
ام الباطللغتنامه دهخداام الباطل . [ اُم ْ مُل ْ طِ ] (ع اِ مرکب ) عربان گویند ماانت و ام الباطل ، بجای ما انت و الباطل یعنی ترا با باطل چه کار؟ (ازلسان العرب ) (از ذیل اقرب الموارد).
یکه ٔ باطللغتنامه دهخدایکه ٔ باطل . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ی ِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح میرزایان ، دفتر خبر باطلی که برای داشتن بر کاغذی بنویسند شاید روزی به کار آید. (