باغنجلغتنامه دهخداباغنج . [ غ َ ] (اِ) انگور نیم رسیده . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 153). انگور نیم پخته .(ناظم الاطباء). باغج . (فرهنگ اوبهی ). انگور نیم رس .(برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : چو
بوغنجلغتنامه دهخدابوغنج . [ غ َ ] (اِ) شونیز. و آن تخمی است ریزه و سیاه رنگ و بعربی حبةالسودا خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سیاه دانه . (رشیدی ) (الفاظ الادویه ). سیاهدانه . شونیز. (فرهنگ فارسی معین ). تخم گشنیز. (ناظم الاطباء).
بوغنجلغتنامه دهخدابوغنج . [ غ َ ] (اِخ ) فوشنج را گفته اند و آن قصبه ای است در خراسان نزدیک قندهار. (برهان ) (آنندراج ). نام موضعی است . (ناظم الاطباء). رجوع به بوشنج و فوشنج شود.
باغچلغتنامه دهخداباغچ . [ غ َ] (اِ) انگور نیم پخته را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به باغج و باغنج شود.
باکرشمهلغتنامه دهخداباکرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) (از با+ کرشمه ) باناز. بادلال . باغنج و دلال : غنجة، مغناج ؛ زن باکرشمه . (منتهی الارب ).
باغجلغتنامه دهخداباغج . [ غ َ ] (اِ) انگور نیم رسیده . (شعوری ج 1 ورق 153) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ). غوره . انگور نیم پخته باشد. (فرهنگ جهانگیری ) : چو نیک و بد همه از همنشین بیاموزدشود بر