باغیلغتنامه دهخداباغی . (اِخ ) اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد. (از معجم البلدان ).
باغیلغتنامه دهخداباغی . (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی باختر برازجان و 5 هزارگزی راه فرعی برازجان به ریگ واقع است و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغ
باغیلغتنامه دهخداباغی . (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 24 هزارگزی جنوب خاور اسفراین واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 258 تن سکنه ، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمد
باغیلغتنامه دهخداباغی . (اِخ ) نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع : امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند... و این هر سه مرد مبارز بود
باغچلغتنامه دهخداباغچ . [ غ َ] (اِ) انگور نیم پخته را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به باغج و باغنج شود.
در باغیلغتنامه دهخدادر باغی . [ دَ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ . پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
پیرولی باغیلغتنامه دهخداپیرولی باغی . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 35هزارگزی خاور مهاباد و 7/5 هزارگزی باختر شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . کوهستانی ، معتدل ، مالاریائی . دارای <span class="hl" d
خان باغیلغتنامه دهخداخان باغی . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوباره ٔ شهرستان بیجار. واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری پیرتاج و 2 هزارگزی خاور شوسه ٔ بیجار همدان . ناحیه ای است تپه ماهوری و سردسیر و مالاریایی . دارای <span class="hl" d
باغیادیشلغتنامه دهخداباغیادیش . (اِ) (بمعنی یادو پرستش خدا) نام یکی از ماههای ایرانی بعهد باستان مطابق مهر ماه و تشرین اول و تقریباً اکتبر فرنگی . (از یادداشت مؤلف ). سه ماه پائیز عبارت بود از: باغ یادیش ، ادوک نیش ، آثریادی . (از ایران باستان پیرنیاج 2 ص <span
باغیرتلغتنامه دهخداباغیرت . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) (با + غیرت ) با نام و ننگ . باننگ و نام . غیور. باحمیت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غیرت شود.
باغیسیانیلغتنامه دهخداباغیسیانی . (اِخ ) (صلاح الدین محمد...) از امرای دستگاه اتابک زنگی در حلب : پس از قتل اتابک زنگی ، پسرش نورالدین محمود جای او را گرفت و بحلب شد و آنجا را به دست آورد. در این وقت دیوان زنگی را جمال الدین محمدبن علی و امیر حاجب صلاح الدین محمد الباغیسیان
باغیکلغتنامه دهخداباغیک . [ ] (اِخ ) محلی در 220 هزارگزی طهران میان ساقه و سوریان . و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مولف ). || نام ایستگاه شماره ٔ 14 راه آهن جنوب است که پیشتر قاضی آباد نامیده میشد و بواسطه ٔ نزدیکی آن به با
باغیکانلغتنامه دهخداباغیکان . (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 85 هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و51 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
باغیادیشلغتنامه دهخداباغیادیش . (اِ) (بمعنی یادو پرستش خدا) نام یکی از ماههای ایرانی بعهد باستان مطابق مهر ماه و تشرین اول و تقریباً اکتبر فرنگی . (از یادداشت مؤلف ). سه ماه پائیز عبارت بود از: باغ یادیش ، ادوک نیش ، آثریادی . (از ایران باستان پیرنیاج 2 ص <span
باغیرتلغتنامه دهخداباغیرت . [ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) (با + غیرت ) با نام و ننگ . باننگ و نام . غیور. باحمیت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به غیرت شود.
باغیسیانیلغتنامه دهخداباغیسیانی . (اِخ ) (صلاح الدین محمد...) از امرای دستگاه اتابک زنگی در حلب : پس از قتل اتابک زنگی ، پسرش نورالدین محمود جای او را گرفت و بحلب شد و آنجا را به دست آورد. در این وقت دیوان زنگی را جمال الدین محمدبن علی و امیر حاجب صلاح الدین محمد الباغیسیان
باغی محلهلغتنامه دهخداباغی محله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه رشت بآستارا میان پر سر و امیر محله در 83000گزی رشت .
باغیکلغتنامه دهخداباغیک . [ ] (اِخ ) محلی در 220 هزارگزی طهران میان ساقه و سوریان . و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مولف ). || نام ایستگاه شماره ٔ 14 راه آهن جنوب است که پیشتر قاضی آباد نامیده میشد و بواسطه ٔ نزدیکی آن به با
دباغیلغتنامه دهخدادباغی . [ دَب ْ با ] (حامص ) آشگری . دباغت . دباغت پوست . پیراهیدن پوست . پیراهش پوست . پیراستن پوست . دبغ. (منتهی الارب ).
در باغیلغتنامه دهخدادر باغی . [ دَ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) چیزی که به باغبان دهند گاه ورود به باغ . پولی که برای اذن دخول در باغی میوه دار یا تفرجی دهند. پولی که برای ورود به باغ تفرج یا میوه دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دعاباغیلغتنامه دهخدادعاباغی .[ دُ ] (ترکی ، اِ مرکب ) منگله و یا علاقه ٔ ابریشمین که در جوف آن دعای چشم زخم گذارند و بر گردن اسب بندند و اکنون یکی از زینتهای اسب است . (ناظم الاطباء).
حسن قره باغیلغتنامه دهخداحسن قره باغی . [ ح َ س َ ن ِ ق َ رَ ] (اِخ ) ابن محمد. او راست : تجوید القرآن که در 1260 هَ . ق . نگاشته است . (ذریعه ج 3 ص 373).
حسن خان باغیلغتنامه دهخداحسن خان باغی . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه در 25هزارگزی خاوربخش و 11هزارگزی شوسه ٔ میانه - خلخال . کوهستانی و معتدل است و 172 تن سکنه ٔ شیع