بالابانفرهنگ فارسی عمیدنوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانهای که بهوسیلۀ آن کوک میشود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است.
بالابانلغتنامه دهخدابالابان . (اِ) قسمی مرغ شکاری است . (فرهنگ نظام ). مرغی شکاری . شاید وارغن اوستایی باشد.مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد. قسمی مرغ . (یادداشت مؤلف ).
بالابانلغتنامه دهخدابالابان . (اِ) قسمی از سرنا و کرنا. قسمی سرنای بزرگ . قسمی ساز روستایی . نام یکی از ذوات النفخ . قسمی شیپور بزرگ . (یادداشت مؤلف ). || طبل . دهل . (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام ).
بالابانلغتنامه دهخدابالابان . (اِخ ) دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در 51 هزار و پانصدگزی باختر خوی و 5 هزارگزی باختر راه ارابه رو الند به خوی واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر با آب و هوای سالم و دارای <
بالابانلغتنامه دهخدابالابان . (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 45 هزارگزی باختر مهاباد و 7 هزارگزی خاور شوسه ٔ خانه به نقده در جلگه واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و <span class="hl" d
کشتی بالابانلغتنامه دهخداکشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار کنند و حلقه ٔ دیگر بر دوش آنان و حلقه ٔ سوم بر دوش حلقه ٔ دوم قرار گرفته روند و این کلمات گویند «کشتی کشتی بالابان راستا راستا خیابان ». (یا
کشتی بالابان بازیلغتنامه دهخداکشتی بالابان بازی . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بازی کشتی بالابان . رجوع به کشتی بالابان شود. || (حامص مرکب ) بازی کشتی بالابان کردن .
بالبان چیلغتنامه دهخدابالبان چی . [ ل َ ] (ص مرکب ) بالبان نواز. که متصدی نواختن بالبان است . که نواختن بالبان با اوست . آنکه بالبان نوازد.بالبان زن . شیپورزن . رجوع به بالبان و بالابان شود.
بالابانچیلغتنامه دهخدابالابانچی . (ص مرکب ،اِ مرکب ) آنکه بالابان نوازد. شیپورزن . شیپورچی . || طبل زن . (ناظم الاطباء). دهل زن : فلان بالابانچی نظامی است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به بالابان شود.
کشتی بالابانلغتنامه دهخداکشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار کنند و حلقه ٔ دیگر بر دوش آنان و حلقه ٔ سوم بر دوش حلقه ٔ دوم قرار گرفته روند و این کلمات گویند «کشتی کشتی بالابان راستا راستا خیابان ». (یا
کشتی بالابان بازیلغتنامه دهخداکشتی بالابان بازی . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بازی کشتی بالابان . رجوع به کشتی بالابان شود. || (حامص مرکب ) بازی کشتی بالابان کردن .
بالبان چیلغتنامه دهخدابالبان چی . [ ل َ ] (ص مرکب ) بالبان نواز. که متصدی نواختن بالبان است . که نواختن بالبان با اوست . آنکه بالبان نوازد.بالبان زن . شیپورزن . رجوع به بالبان و بالابان شود.
بالابانچیلغتنامه دهخدابالابانچی . (ص مرکب ،اِ مرکب ) آنکه بالابان نوازد. شیپورزن . شیپورچی . || طبل زن . (ناظم الاطباء). دهل زن : فلان بالابانچی نظامی است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به بالابان شود.
کشتی بالابانلغتنامه دهخداکشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار کنند و حلقه ٔ دیگر بر دوش آنان و حلقه ٔ سوم بر دوش حلقه ٔ دوم قرار گرفته روند و این کلمات گویند «کشتی کشتی بالابان راستا راستا خیابان ». (یا