بالابرلغتنامه دهخدابالابر. [ ب َ ] (نف مرکب ) به بالا برنده . حمل کننده بسوی بالا. صعوددهنده . صاعدکننده . || (اِ مرکب ) بالاتنه . (ناظم الاطباء).
بالابَر 1elevator 2, ascenseur 2 (fr.)واژههای مصوب فرهنگستاناتاقکی برای بالا و پایین بردن بار در ساختمان
بالابرآمدهلغتنامه دهخدابالابرآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صعودکرده . متصاعدشده . || مرتفع. برجسته . (ناظم الاطباء).
بالابرکلالغتنامه دهخدابالابرکلا. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) نام بقایای آبادیی در حدود استرآباد. رابینو گوید: راه ما به کنداب منتهی شد و آن دهی بود دارای تقریباً سی یاچهل خانه و بیشتر سکنه ٔ آنجا زمستان را در دشت استرآباد بسر می بردند. بعد چندین خانه ٔ خرابه معروف به «بالابرکلا» را مشاهده نمودیم ، آنجا قری
بالابرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت یۀ خمیر، مادۀورآورنده، اهرم، جک، بازو، جرثقیل، قرقره، ماشین، آسانسور، بالابر، تشک فنری چیز سبک
بالابرآمدهلغتنامه دهخدابالابرآمده . [ ب َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صعودکرده . متصاعدشده . || مرتفع. برجسته . (ناظم الاطباء).
بالابرکلالغتنامه دهخدابالابرکلا. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) نام بقایای آبادیی در حدود استرآباد. رابینو گوید: راه ما به کنداب منتهی شد و آن دهی بود دارای تقریباً سی یاچهل خانه و بیشتر سکنه ٔ آنجا زمستان را در دشت استرآباد بسر می بردند. بعد چندین خانه ٔ خرابه معروف به «بالابرکلا» را مشاهده نمودیم ، آنجا قری
بالابر کمتوانانwheelchair liftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بالابر قابلنصب در وسایل نقلیۀ عمومی که آنها را برای افراد کمتوان دسترسپذیر میکند
دستگیرۀ شیشهبالابرwindow winderواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای برای بالا و پایین کردن دستی شیشۀ کناری
شیشهبالابرwindow lift, window regulatorواژههای مصوب فرهنگستانسازوکاری برقی یا دستی برای بالا و پایین کردن شیشۀ کناری