بالاپوشفرهنگ فارسی عمید۱. لحاف؛ آنچه هنگام خوابیدن روی خود میاندازند.۲. لباسی که روی لباسهای دیگر بر تن میکنند؛ شنل؛ پالتو.
بالاپوشلغتنامه دهخدابالاپوش . (اِ مرکب ) روپوش . آنچه بر روی چیزی افکنند تا پوشیده ماند. || پوششی که در وقت دراز کشیدن یا خفتن بر خویش افکنند و به عربی آنرا لحاف و به فارسی شادیچه و جامه ٔخواب و بالاکش گویند. (آنندراج ). لحاف . (ناظم الاطباء). هرچه در وقت خواب بر رو اندازند از قبیل لحاف و غیره .
بالاپوشفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - پوششی که هنگام خواب بر روی خود اندازند، لحاف . 2 - جامه ای که روی لباس های دیگر پوشند.
بالاوزلغتنامه دهخدابالاوز. [ وَ ] (اِ) ظرف پر از آب . کذا فی المؤید. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 165). صورت تصحیفی بالاورست . رجوع به بالاور شود.
گچ بالاپوشMinerva jacket, Minerva castواژههای مصوب فرهنگستانگچی که تنه و سر و گردن را بهجز دهان و چشمها و گوشها میپوشاند و از آن برای درمان بیماریهای ستون فقرات در ناحیۀ گردن استفاده میشود
بالوزلغتنامه دهخدابالوز. (اِخ ) قریه ای است در سه فرسخی نسا. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
بالوشلغتنامه دهخدابالوش . (اِ) کافور مغشوش باشد. بالوس . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) و رجوع به بالوس شود. || بت . || شپش . || (ص ) چیز چرکین . (ناظم الاطباء). اما سه معنی اخیر در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
بالیوزلغتنامه دهخدابالیوز. (اِ) روزنامه نگار. صاحب برید. (حاشیه ٔ تاریخ یمینی چ طهران در 1272) : به صحابت برید گویند که در قدیم منصب بزرگی بوده . (حاشیه ٔ یمینی ص 356). ظاهراً از بایی و باییر فرانسوی بمع
گچ بالاپوشMinerva jacket, Minerva castواژههای مصوب فرهنگستانگچی که تنه و سر و گردن را بهجز دهان و چشمها و گوشها میپوشاند و از آن برای درمان بیماریهای ستون فقرات در ناحیۀ گردن استفاده میشود
گچ بالاپوشMinerva jacket, Minerva castواژههای مصوب فرهنگستانگچی که تنه و سر و گردن را بهجز دهان و چشمها و گوشها میپوشاند و از آن برای درمان بیماریهای ستون فقرات در ناحیۀ گردن استفاده میشود