بالیدنلغتنامه دهخدابالیدن . [ دَ ] (مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نمو کردن . (ناظم الاطباء). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن . نشاء. (ترجمان القرآن ). بالش . نشو و نما. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ نظام ). گوالیدن . رشد. رستن . روییدن .(فرهنگ اسدی )
بیولیدنلغتنامه دهخدابیولیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) امید داشتن . || اعتماد کردن . || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
بژولیدنلغتنامه دهخدابژولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) ژولیده شدن . || ژولیده ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژولیده و ترکیبات مصدری آن شود.
دراز بالیدنلغتنامه دهخدادراز بالیدن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) بسیار طولانی شدن شاخ درخت و گیاه : بسبب آنکه نبات او [ لبلاب ] دراز ببالد او را حبل المساکین نیز گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ذیل لبلاب ).
جامه بالیدنلغتنامه دهخداجامه بالیدن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن به افراط از خوشی . (بهار عجم از ارمغان آصفی ) : چون شمع هرکه سوخته داغ نیاز توبالیده جامه ، جامه بخود از گداز تو.یوسف کازرونی (از ارمغان آص
دراز بالیدنلغتنامه دهخدادراز بالیدن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) بسیار طولانی شدن شاخ درخت و گیاه : بسبب آنکه نبات او [ لبلاب ] دراز ببالد او را حبل المساکین نیز گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ذیل لبلاب ).
جامه بالیدنلغتنامه دهخداجامه بالیدن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن به افراط از خوشی . (بهار عجم از ارمغان آصفی ) : چون شمع هرکه سوخته داغ نیاز توبالیده جامه ، جامه بخود از گداز تو.یوسف کازرونی (از ارمغان آص
دراز بالیدنلغتنامه دهخدادراز بالیدن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) بسیار طولانی شدن شاخ درخت و گیاه : بسبب آنکه نبات او [ لبلاب ] دراز ببالد او را حبل المساکین نیز گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ذیل لبلاب ).
جامه بالیدنلغتنامه دهخداجامه بالیدن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن به افراط از خوشی . (بهار عجم از ارمغان آصفی ) : چون شمع هرکه سوخته داغ نیاز توبالیده جامه ، جامه بخود از گداز تو.یوسف کازرونی (از ارمغان آص
بربالیدنلغتنامه دهخدابربالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بالیدن . نشاءة. شبول ؛ بربالیدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به بالیدن شود.