بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِ مرکب ) داده ٔ بام . آفریده ٔ فروغ . بخشیده ٔ روشنائی . داده ٔ صبح . || بام . گاه صبح . صبحگاهان . مقابل مساء. بُکرَة. (ترجمان القرآن ). وقت طلوع فجر. پیش از طلوع آفتاب . (آنندراج ). صبیحة. صباح . صدیع. صریم . (منتهی الارب ). غدوة. بکرة. (نصاب الصبیان ).اُصبوحَه .
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِخ ) (کوه ...) بامداد کوه . حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان ) است و در زبدة التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ )، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند. (از نزهة القلوب چ لیدن مقاله ٔ سوم ص 192</
بامدادلغتنامه دهخدابامداد. (اِخ ) نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490 - 531 م .) خروج کرد. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8). و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند <span class="hl"
بامداذلغتنامه دهخدابامداذ. (اِخ ) (لهجه ای یا صورتی از بامداد) نام پدر مزدک است و نامی ایرانی است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 364). رجوع به بامداد و نیز رجوع به مزدک شود.
بامداد کردنلغتنامه دهخدابامداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح زود برخاستن . شبگیرکردن . بُکور. (تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. (تاج المصادربیهقی ). فکع. (منتهی الارب ). ابکار. (تاج المصادر بیهقی ). تصبیح . (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی ). اغتداء. (منتهی الارب ).-
بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (اِ مرکب ) مرکب از بامداد بعلاوه ٔ «ان »که بگفته ٔ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است . رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح . بامداد. بام . وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181</sp
بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (ص نسبی ) منسوب به بامداد پدر مزدک .- مزدک بامدادان ؛ مزدک پسر بامداد. و رجوع به بامداد شود.
بامدادیلغتنامه دهخدابامدادی . (ص نسبی ) منسوب به بامداد. (ناظم الاطباء).- باد بامدادی ؛ باد صبح . نسیم صبح : ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی . سعدی (طیبات ).- <span class="h
بامدادینلغتنامه دهخدابامدادین . (ص نسبی ) بامدادی . منسوب به بامداد.- صبح بامدادین ؛ صبح نخستین : چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبدوندر نماز باشد تا صبح بامدادین . ناصرخسرو.- نماز بامدادین </
بکورلغتنامه دهخدابکور. [ ب ُ ] (ع مص ) پگاه برخاستن و در بامداد رفتن . (غیاث ). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن ، و الفعل من نصر یقال : بکر علیه و الیه و فیه ؛ یعنی آمد او را بامداد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پگاه برخاستن و بامداد کردن و بامداد رفتن . (آنندراج ). بامداد کردن . (
بامداد کردنلغتنامه دهخدابامداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صبح زود برخاستن . شبگیرکردن . بُکور. (تاج المصادر بیهقی ). ابتکار. (تاج المصادربیهقی ). فکع. (منتهی الارب ). ابکار. (تاج المصادر بیهقی ). تصبیح . (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی ). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی ). اغتداء. (منتهی الارب ).-
بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (اِ مرکب ) مرکب از بامداد بعلاوه ٔ «ان »که بگفته ٔ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است . رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح . بامداد. بام . وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181</sp
بامدادانلغتنامه دهخدابامدادان . (ص نسبی ) منسوب به بامداد پدر مزدک .- مزدک بامدادان ؛ مزدک پسر بامداد. و رجوع به بامداد شود.
علی آباد کوشک بامدادلغتنامه دهخداعلی آباد کوشک بامداد. [ ع َ دِ کو ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 62 هزارگزی شمال باختری سوریان و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان . ناحیه ای