بامهابتلغتنامه دهخدابامهابت . [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) که مهابت دارد. مهیب . باهیبت . و رجوع به مهابت شود.
بامحبتلغتنامه دهخدابامحبت . [ م َح َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) (از با+ محبت ) که محبت دارد. آنکه با محبت است ، دوستدار. محب . و رجوع به محب شود.
باهیبتفرهنگ مترادف و متضادباسطوت، باصولت، باوقار، بامهابت، جذبهدار، رزین، سنگین، متین ≠ کمجذبه، بیوقار
شکوهناکلغتنامه دهخداشکوهناک . [ ش ُ ] (ص مرکب ) باشکوه . باجلال . بامهابت . (ناظم الاطباء). شکوهمند. رجوع به شکوهمند شود.
باوقارفرهنگ مترادف و متضادبامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین ≠ جلف، سبک، بیوقار، ناموقر
صعبفرهنگ فارسی عمید[قدیمی]۱. دشوار؛ سخت.۲. شدید.٣. قوی؛ نیرومند.٤. بامهابت؛ باوقار.٥. گران؛ ناخوشایند.٦. (قید) زیاد؛ بسیار.