باهمتلغتنامه دهخداباهمت .[ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) که همت دارد. دارای همت بلند. جوانمرد. باسخاوت . (ناظم الاطباء) : مرد باهمت را فقر عذابی است الیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389). رجوع به همت شود.
بوحمیدلغتنامه دهخدابوحمید. [ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بنوحی بخش قصبه ٔ معمره است که در شهرستان آبادان واقع است . دارای 700 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
باعرضهفرهنگ مترادف و متضادباجربزه، بالیاقت، باهمت، جراتمند، عرضهدار، عرضهمند، لایق ≠ بیعرضه، بیکفایت، نالایق
رادفرهنگ مترادف و متضاد۱. جوانمرد، حر، فتا ۲. باهمت، بخشنده، سخی ۳. دلاور، دلیر، شجاع ۴. حکیم، خردمند، دانشمند، فاضل ≠ ناجوانمرد