بوهةلغتنامه دهخدابوهة. [ هََ ] (ع اِ) چرغ افتاده پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مؤنث بوه . (از اقرب الموارد). و رجوع به بوه شود. || مرد لاغر و سبک و گول و بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جغد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ص
بیاحةلغتنامه دهخدابیاحة. [ ب َی ْ یا ح َ ] (ع اِ) دام ماهی گیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بیاعةلغتنامه دهخدابیاعة. [ ع َ ] (ع اِ) متاع و کالای فروختنی . ج ، بیاعات . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
باهالغتنامه دهخداباها. (اِ) نوعی از طعام باشد که پاچه نیز خوانند. (آنندراج ) (هفت قلزم ). نوعی از طعام باشد که عربان باهه اش گویند، باجه معرب آن است . (منتهی الارب ). نوعی از طعام . (ناظم الاطباء).
باهةلغتنامه دهخداباهة. [ هَِ / هََ ] (اِ) تالاب . آبگیر. حوض . (ناظم الاطباء). دریای شور. رود که آن را پایاب نباشد. (آنندراج ). استخر. (از فرهنگ شعوری ). || اسب قوی . زوردار. (ناظم الاطباء). اسب توانا. (آنندراج ).
عرصهلغتنامه دهخداعرصه . [ ع َ ص َ ] (از عربی ، اِ) عرصة.میدان و صحرا. (ناظم الاطباء). میدان . (غیاث ). فارسیان ، عرصه را به معنی مطلق میدان استعمال نمایند و لهذا عرصه ٔ شطرنج و عرصه ٔ آفاق و عرصه ٔ بزم آمده است . (از آنندراج ). پهنه . فراخنا. ساحت . فضا : کهینه عرص
میدانلغتنامه دهخدامیدان . [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش . || صفحه ٔ زمین بی عمارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چون سواری و گشت زمین فراخ ، چارپای را لاغر می کند لهذا میدان گفتند چنانچه مضمار از ض
تباههلغتنامه دهخداتباهه . [ ت َ هََ / هَِ ] (اِ) کباب . طباهجه . طباهة. (دهار). گوشت پخته ٔ نرم و نازک . (برهان ). گوشت نرم و نازک که شرحه شرحه کرده بریان کنند و آن را کباب گویند. طباهه و طباهجه معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از فرهنگ ر