باهکفرهنگ فارسی عمید۱. شکنجه؛ آزار: ◻︎دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۶).۲. مردمک چشم.
باهکلغتنامه دهخداباهک . [ هََ ] (اِ)شکنجه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). سیاست . آزار. (ناظم الاطباء). اذیت . (فرهنگ ضیاء). شکنجه کردن . زدن . (فرهنگ اسدی ). || کیستار. (ناظم الاطباء). || در بیت ذیل از ابوشعیب به معنی ببک و ببه و نی نی و مردم و مردمک چشم است
بوق دندهعقبback-up alarm/ back up alarm, back-up horn, reversing warning signal, reversing bleeperواژههای مصوب فرهنگستاندر برخی از خودروها، بوقی ناپیوسته که در حالت دندهعقب برای هشدار دادن به عابران پیاده یا دیگر رانندگان به صدا درمیآید
باعکلغتنامه دهخداباعک . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) احمق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ) (مهذب الاسماء). نادان . (ناظم الاطباء). || متهالک . (تاج العروس ).
باعقلغتنامه دهخداباعق . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) سخت آوازکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سیل بزرگ . (منتهی الارب ). توجبه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). توجبه . || باران شدید و سخت .
بیهقلغتنامه دهخدابیهق . [ ب َ هََ ] (اِخ ) شهری است نزدیک نیشابور و از آن شهر است ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ محمود غزنوی و مسعود و دیگر آل سبکتکین و امام احمدبن حسین وپس او امام اسماعیل . (منتهی الارب ). اصل کلمه در فارسی بیهه یعنی بهائین است و معنای آن در فارسی بسیار بخشنده است . ناحیه ایست ب
باهکیدنلغتنامه دهخداباهکیدن .[ هََ دَ ] (مص ) شکنجه کردن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عذاب کردن . آزار دادن . پاهکیدن .
پاهکلغتنامه دهخداپاهک . [ هََ ] (اِ) شکنجه . (اوبهی ) (رشیدی ) (جهانگیری ). شکنجه باشد و آن آزاریست که دزدان را کنند. (برهان ). و این صورت را اسدی در فرهنگ باباء موحده آورده و بیت ذیل را شاهد آن : دلمان چو آب بامی تنمان بهاربادی از بیم چشم حاسد کش کرده باد باهک
پاهنگلغتنامه دهخداپاهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) پاسنگ . پاچنگ . چیزی که در یک پله ٔ ترازو آویزند تا با پله ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). || و پاهنگ مرادف پاشنگ مخفف پادآهنگ مرکب از پای بمعنی پاینده و محفوظو آهنگ بمعنی قصد و چون آنرا بجهت تخم نگاهدارند گویا آهنگ حفظ آن کرده اند. (رشیدی ). || خلخال .
باهکیدنلغتنامه دهخداباهکیدن .[ هََ دَ ] (مص ) شکنجه کردن . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عذاب کردن . آزار دادن . پاهکیدن .
روباهکVulpecula, Vul, Foxواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کمنور کوچکی در نیمکرۀ شمالی آسمان و نزدیک به مثلث بزرگ تابستانی