ببسودهلغتنامه دهخداببسوده . [ ب ِ دَ / دِ ] (ن مف ) دست زده . لمس کرده . دست مالیده . مس نموده . || سوراخ کرده . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ).
باباسودائیلغتنامه دهخداباباسودائی .[ س َ ] (اِخ ) خواندمیر آرد: از ولایت ابیورد بود و نخست خاوری تخلص مینمود ناگاه جذبه ای بوی رسیده و مدتی سروپای برهنه در کوه و صحرا میگردید. چون نوبت دیگر بحال خویش آمد سودائی تخلص کرد و پیوسته در مدح میرزا بایسنقر قصاید غرا بنظم می آورده گاهی بگفتن غزل نیز میل می
مطموثلغتنامه دهخدامطموث . [ م َ ] (ع ص ) ببسوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ریمناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به طمث در همین لغت نامه شود.
ملموساتلغتنامه دهخداملموسات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، چیزهای لمس شده . (ناظم الاطباء). ج ِ ملموسة تأنیث ملموس . ببسوده ها. مقابل مبصرات و مذوقات و مسموعات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لذت گوش در آوازهای خوش است و موزون و لذت شم در بویهای خوش ... و لذت لمس