بتافرهنگ فارسی عمیددومین حرف الفبای یونانی که بهصورت β نوشته میشود، این حرف و اسم آن را در پارهای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار دادهاند: ذرات بتا، اشعهٴ بتا.
بتافرهنگ فارسی عمیدبگذار؛ بهل: ◻︎ بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲: ۳۵۲).
بتالغتنامه دهخدابتا. [ ب َ تا / ب َت ْ تا ] (اِ) بتاب . نوعی از طعام که بتازی یهط و بتات گویند. (ناظم الاطباء). بَهَطَّه و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس ). نوعی از طعام باشد که عربان بهط و بتات گویند و به این معنی با تشدید ثانی هم آمده اس
بتالغتنامه دهخدابتا. [ ب ِ ] (اِ) نام حرف «ب » در یونانی به این شکل B. حرف دوم از حروف یونانی و حرف اول آن آلفا است و آلفابتیک به حروف الفبائی گفته شود.
بتالغتنامه دهخدابتا. [ ب ِ ] (فعل امر) بگذار. (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (فرهنگ رشیدی ). بگذار. (اوبهی ) (از فرهنگ شعوری ) (غیاث اللغات ). مخفف شده و اصل آن «بهل تا بود» یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و آنرا «بل تا» نیز گویند. (آنندراج ). در اشتقاق
مسدودکنندة گیرندة بتاbeta blocker, beta-adrenoceptor antagonist, beta-adrenoceptor blocker, beta-adrenergic blocking agent, β-blockerواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که گیرندههای بتاـ آدرِنِرژیک (beta-adrenoceptors) را اشغال و آنها را مسدود میکند
پیچ بتاbeta turn, β turn, beta bend, β bendواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ کوتاهی از زنجیرۀ پلیپپتیدی که امکان تغییر جهت زنجیر را فراهم میکند متـ . پیچ تند tight turn
رانۀ بتاbeta driftواژههای مصوب فرهنگستانرانۀ چرخند حارّهای در درون لایۀ میانگین بادِ زمینهایِ بزرگمقیاس
بتاوارفرهنگ فارسی عمیدعاقبت؛ انجام؛ آخر کار: ◻︎ من خوب مکافات شما بازگزارم / من حق شما باز گزارم به بتاوار (منوچهری: ۱۵۶).
بتائینفرهنگ فارسی عمیدمادهای که از ملاس چغندر قند گرفته میشود و در طب برای معالجۀ بعضی بیماریهای کبدی به کار میرود.
بتازگیلغتنامه دهخدابتازگی . [ ب ِزِ ] (ق مرکب ) در حال . از سر نو. (آنندراج ). جدیداً. بطور جدید. بطور تازه . مستحدثاً. (ناظم الاطباء).
بتاءلغتنامه دهخدابتاء. [ ب ُ ] (اِخ ) زمینی است نرم . (ناظم الاطباء). || موضعی است . (از ناظم الاطباء).
بتاوارفرهنگ فارسی عمیدعاقبت؛ انجام؛ آخر کار: ◻︎ من خوب مکافات شما بازگزارم / من حق شما باز گزارم به بتاوار (منوچهری: ۱۵۶).
بتائینفرهنگ فارسی عمیدمادهای که از ملاس چغندر قند گرفته میشود و در طب برای معالجۀ بعضی بیماریهای کبدی به کار میرود.
بتازگیلغتنامه دهخدابتازگی . [ ب ِزِ ] (ق مرکب ) در حال . از سر نو. (آنندراج ). جدیداً. بطور جدید. بطور تازه . مستحدثاً. (ناظم الاطباء).
بتاءلغتنامه دهخدابتاء. [ ب ُ ] (اِخ ) زمینی است نرم . (ناظم الاطباء). || موضعی است . (از ناظم الاطباء).
تابتالغتنامه دهخداتابتا. [ ب ِ ](ص مرکب ) لنگه به لنگه . که یک شکل نباشد: چشمهایش تابتاست ، کفشهایم تابتا شده است . رجوع به «تا» شود.
خربتالغتنامه دهخداخربتا. [ خ َ رِ] (اِخ ) این نام به این شکل در کتاب ابن عبدالکریم آمده است ، ولی حازمی آنرا خرنبا ضبط کرده . قضاعی می گوید که کوره های مصر و کوره های غربی آنجا (یعنی حوالی اسکندریه ) به این نام خوانده میشوند. یاقوت می گوید:از کتاب مصر درباره ٔ این نام سؤال کردم ، بعضی به فتح
کبتالغتنامه دهخداکبتا. [ ک َ ب ِ ] (اِ) نوعی از حلوا که کبیتا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به کبیتا شود.
گامبتالغتنامه دهخداگامبتا. [ ب ِ ] (اِخ ) لئون . حقوقدان سیاستمدار و آزادیخواه مشهور فرانسه متولد در کاهُرس (1838 - 1882 م .). وی در دوران جمهوری سوم فرانسه (پس از سقوط سلطنت ناپلئون سوم ) و جنگ باپروس فعالیت بسیار برای دفاع از