بختلغتنامه دهخدابخت . [ ب َ ] (اِ) نام جانورکی است شبیه به ملخ . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). جانوری بود شبیه به ملخ . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). جانوری شبیه ملخ اما بدون پر. (فرهنگ نظام ) : دابه ٔ دیگر است بختش نام چون بمیرد شود هوام و سوام . <p clas
بختلغتنامه دهخدابخت . [ ب َ ] (معرب ، اِ) حظ. (نصاب الصبیان ) فارسی معرب است . (از اقرب الموارد). این کلمه را عرب از فارسیان گرفته است به معنای جد و حظ است . (از المزهر سیوطی ) (ناظم الاطباء).
بختلغتنامه دهخدابخت . [ ب ُ ] (اِ) پسر. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). || بنده . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). و بختیشوع بمعنی بنده ٔ عیسی . (فرهنگ رشیدی ). صاحب عیون الانباء در ذکر بختیشوع بن جرجیس گوید معنی بختیشوع عبدالمسیح است ، چه بخت در لغت سریانی بمعنی بنده و یشوع عیسی (ع ) است
بختلغتنامه دهخدابخت . [ ب ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی جبار که پدر او نصر بود و بیت المقدس را ویران ساخت . نام پادشاهی ظالم که بیت المقدس را خراب کرد. (برهان قاطع). مخفف بخت النصر که پادشاهی معروف و ظالم بود. (فرهنگ ضیاء). بخت النصر. نام مخرب بیت المقدس که آن را به ضم اول بخت النرسی میخواندند و بخ
سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
بخیتلغتنامه دهخدابخیت . [ ب َ ] (ع ص ) بختیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محظوظ. (از اقرب الموارد). خوشبخت . خوش طالع. مبخوت . (یادداشت مؤلف ).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است . (فرهنگ سخنوران ). ازوست :امید جور از تو ندارم چه جای لطف نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است .(ازقاموس الاعلام ).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131).
unluckiestدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظیر، بخت برگشته، تیره بخت، بد بخت، نحس، ناموفق، شوم، سیاه، بدیمن، بدشگون، سیاه بخت
unluckierدیکشنری انگلیسی به فارسیبی وقفه، بخت برگشته، تیره بخت، بد بخت، نحس، ناموفق، شوم، سیاه، بدیمن، بدشگون، سیاه بخت
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) از شعرای تبریز که بیشتر عمر خود را در شیراز گذرانده است . (فرهنگ سخنوران ). ازوست :امید جور از تو ندارم چه جای لطف نومیدیم ببین به چه غایت رسیده است .(ازقاموس الاعلام ).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بزینه رودبخش قیدار زنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131).
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت ن
دژم بختلغتنامه دهخدادژم بخت . [ دُ ژَ/ دِ ژَ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . نگون بخت : دژم بخت آن کز تو جوید نبردز بخت و ز تخت اندرآید بگرد.فردوسی .
عیشوبختلغتنامه دهخداعیشوبخت . [ ب ُ ] (اِخ ) نام رئیس نصارای ایرانی به مائه ٔ هشتم میلادی است . او راست کتاب دستوران . رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 51 و ایران در زمان ساسانیان ص 76 شود.
حسن نیک بختلغتنامه دهخداحسن نیک بخت . [ ح َ س َ ن ِب َ ] (اِخ ) برهان الدین ابوعلی . او راست : ریاضة القلوب فارسی و نصرة الحق نیز به فارسی . (کشف الظنون ).
پیروزبختلغتنامه دهخداپیروزبخت . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از بیست ودو تن کنیزکان امیرتیمور گورکان . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 542).
تاریکبختلغتنامه دهخداتاریکبخت .[ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . تیره بخت . مدبر : به رسم مسیحا کنون مادرش کفن سازد و گور و پوشد سرش نه افسر نه دیبای رومی نه تخت چو از بندگان دید تاریک بخت .فردوسی (از شاهنامه چ بروخیم ج <span class="hl" dir="l