بختکفرهنگ فارسی عمید۱. حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست میدهد.۲. رؤیای وحشتناک توٲم با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب میپراند؛ کابوس؛ خفتک؛ خفتو؛ برفنجک؛ درفنجک؛ فرنجک؛ فدرنجک؛ برغفج؛ برخفج؛ خفج؛ فرهانج؛ کرنجو؛ سکاچه.
بختکلغتنامه دهخدابختک . [ ب َ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر بخت . (ناظم الاطباء). || کابوس . خانق . نیدلان . جاثوم .سکاچه . ضاغوط. مندد. عبدالجنه . فرنجک . کرنجو. باروک . برک . نیدل . جثا. درفنجک . (ناظم الاطباء). برخفج . (یادداشت مؤلف ). سنگینی که در خواب بر کسی پیدا شود. || (اِخ ) نام وزیر انوشیروا
بختکلغتنامه دهخدابختک . [ ب َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
بختاقلغتنامه دهخدابختاق . [ ب ُ ] (اِ)کلاه آهن است که پهلوانان روز جنگ بسر گذارند و سرپناه هم گویند. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 171). بغتاق . خود آهنین . (ناظم الاطباء) (برهان ). و رجوع به بغتاق شود.
بختکانلغتنامه دهخدابختکان . [ ب ُ ] (اِخ ) بختگان . نام پدر بزرجمهر: ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختکان . (کلیله و دمنه ). و رجوع به بزرجمهر شود.
بختکارلغتنامه دهخدابختکار. [ ب ُ ] (اِ) نطول . دوائی است چند که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (انجمن آرای ناصری ). اما این لغت به این صورت مصحف بختگاوست . و رجوع به بختگاو شود.
بختکاللغتنامه دهخدابختکال . [ ب َ ] (ص مرکب ) کج بخت . ژولیده طالع. که بختور نیست . (یادداشت های لغتنامه ).
بختکانلغتنامه دهخدابختکان . [ ب ُ ] (اِخ ) بختگان . نام پدر بزرجمهر: ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختکان . (کلیله و دمنه ). و رجوع به بزرجمهر شود.
بختکارلغتنامه دهخدابختکار. [ ب ُ ] (اِ) نطول . دوائی است چند که باهم بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. (انجمن آرای ناصری ). اما این لغت به این صورت مصحف بختگاوست . و رجوع به بختگاو شود.
بختکاللغتنامه دهخدابختکال . [ ب َ ] (ص مرکب ) کج بخت . ژولیده طالع. که بختور نیست . (یادداشت های لغتنامه ).