بختیارلغتنامه دهخدابختیار. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج است که 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).
بختیارلغتنامه دهخدابختیار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوحرب . ممدوح منوچهری است و به تقریب ، نه قطع و یقین ، او فرزند علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمنزیار فرزند کاکویه و حاکم نطنز باشد. مسجد جامع سمنان را کتیبه ای است از امیر اجل بختیار پسر محمد حاکم قومس که بی شک میان سالهای <span class="h
بختیارلغتنامه دهخدابختیار. [ ب َ ] (اِخ ) ابوالعلاء بختیاربن بنیمان بن خرزاد اصفهانی . از جمله شعرای اصفهان است و از ابیات عربی اوست :سقیت یا اصفهان من کورةمدحة صقع سواک منکورةفالارض عقد و انت واسطةوالبر شخص و انک الصورة.(از ترجمه ٔ کتاب محاسن اصفهان ص <spa
محمد بختیارلغتنامه دهخدامحمد بختیار. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ب َ ] (اِخ ) (خلجی ) نخستین از حکام بنگاله (599 - 602 هَ . ق .). (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 426).
ابوحرب بختیارلغتنامه دهخداابوحرب بختیار. [ اَ ح َ ب ِ ب َ ] (اِخ ) در یکی از مسمطهای منسوب به منوچهری دامغانی و نیز در قصیده ای منتسب بوی که ذوق سلیم مانند چند مسمط و قصیده ٔ دیگر ازانتساب آن به منوچهری ابا دارد ابوحرب بختیار محمد نامی ممدوح شاعر است و این شاعر و هم ممدوح بر نگارنده مجهول است . و شاید
قشلاق بختیارلغتنامه دهخداقشلاق بختیار. [ ق ِ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 84 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل است . س
قلعه ٔ بختیارلغتنامه دهخداقلعه ٔ بختیار. [ ق َ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان ، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری شهر تویسرکان و 6هزارگزی جنوب شوسه ٔ تویسرکان به کرمانشاه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و ه
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (اِ) نام مقامی در یکی از دستگاههای موسیقی ایران . و رجوع به مجمعالادوار نوبت سوم ص 100 شود.
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) نیک بختی . اقبال . (ناظم الاطباء). خوشبختی . سعادت . همراهی دولت و اقبال : چشم است بختیاری و در چشم دیده ای جسم است کامکاری و در جسم جانیا. ابوالفرج رونی .به کامکاری بر پیشگاه ملک نشی
بختیاروندلغتنامه دهخدابختیاروند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) طایفه ای از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75). از ایلات بختیاری وتابع هفت لنگ است و از شعبات آن است : منجزی ، علاءالدین وند، بلیوند، وه ناشی ، سهرو، لروزنی ، مشهدی مرادی .
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین که مرکب از 50 خانوار است . ییلاقشان کوههای البرز و قشلاقشان جاجرود است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
بخجورلغتنامه دهخدابخجور. [ ب َ ] (ص ) بختاور. بختیار. (فرهنگ شعوری ). بختیار. خوشبخت . (ناظم الاطباء).
مبخوتلغتنامه دهخدامبخوت . [ م َ ] (ع ص ) بختیار. (منتهی الارب ). بختیار و با سعادت . (ناظم الاطباء). بختیار. خوش بخت . خوش طالع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (اِ) نام مقامی در یکی از دستگاههای موسیقی ایران . و رجوع به مجمعالادوار نوبت سوم ص 100 شود.
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) نیک بختی . اقبال . (ناظم الاطباء). خوشبختی . سعادت . همراهی دولت و اقبال : چشم است بختیاری و در چشم دیده ای جسم است کامکاری و در جسم جانیا. ابوالفرج رونی .به کامکاری بر پیشگاه ملک نشی
بختیاروندلغتنامه دهخدابختیاروند. [ ب َ وَ ] (اِخ ) طایفه ای از هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75). از ایلات بختیاری وتابع هفت لنگ است و از شعبات آن است : منجزی ، علاءالدین وند، بلیوند، وه ناشی ، سهرو، لروزنی ، مشهدی مرادی .
بختیاریلغتنامه دهخدابختیاری . [ ب َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین که مرکب از 50 خانوار است . ییلاقشان کوههای البرز و قشلاقشان جاجرود است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
درمزار شیخ بختیارلغتنامه دهخدادرمزار شیخ بختیار. [ دَ م َ رِ ش َ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در28 هزارگزی شمال باختری سبزواران و سر راه عمومی دلفارد به سبزواران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
حسام الدین بختیارلغتنامه دهخداحسام الدین بختیار. [ ح ُ مُدْ دی ب َ ] (اِخ ) ابن زنگی سلجوقی متخلص به «پیغوی » مداح ملک پیغو. رجوع به بختیار و حسن بن علی و به لباب الالباب چ نفیسی ص 54 و 725 شود.
محمد بختیارلغتنامه دهخدامحمد بختیار. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ب َ ] (اِخ ) (خلجی ) نخستین از حکام بنگاله (599 - 602 هَ . ق .). (معجم الانساب و الاسرات زامباور ص 426).
ابوحرب بختیارلغتنامه دهخداابوحرب بختیار. [ اَ ح َ ب ِ ب َ ] (اِخ ) در یکی از مسمطهای منسوب به منوچهری دامغانی و نیز در قصیده ای منتسب بوی که ذوق سلیم مانند چند مسمط و قصیده ٔ دیگر ازانتساب آن به منوچهری ابا دارد ابوحرب بختیار محمد نامی ممدوح شاعر است و این شاعر و هم ممدوح بر نگارنده مجهول است . و شاید
قشلاق بختیارلغتنامه دهخداقشلاق بختیار. [ ق ِ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 84 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل است . س