بخسانیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پژمرده ساختن.۲. رنجاندن؛ آزردن: ◻︎ از او بیاندهی بگزین و شادی با تنآسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی: ۵۳۰).۳. گداختن.
بخسانیدنلغتنامه دهخدابخسانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) گدازانیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ). گداختن . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). گداختن و حل کردن و آب کردن .(ناظم الاطباء). || پژمرده ساختن . (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ). || پژمردن . ترنجیدن از غم یا درد. (یادداشت مؤلف ). || در رنج داشتن .
بخشانیدنلغتنامه دهخدابخشانیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) ترحم کنانیدن و شفقت کنانیدن و مرحمت کنانیدن . (ناظم الاطباء).
ترنجانیدنلغتنامه دهخداترنجانیدن . [ ت ُ رُ دَ ] (مص ) درهم کشیدن . بخسانیدن . متعدی ترنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترنجیدن شود.
پخسانیدنلغتنامه دهخداپخسانیدن .[ پ َ دَ ] (مص ) بخسانیدن . فراهم ترنجانیدن از غم . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ آقای نخجوانی ) : از اوبی اندهی بگزین و شادی و تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید که پخسانی . رودکی .ای ترک بحرمت مسلمانی <
بخسانلغتنامه دهخدابخسان . [ ب َ ] (نف ) پژمرده وفراهم آمده . (برهان قاطع) (آنندراج ). پژمرده و درهم کشیده . (ناظم الاطباء). || رنج دیده و الم کشیده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گدازان . (برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گداخته شده . (ناظم الاطباء). || خرامان