بخنوفرهنگ فارسی عمید۱. تندر؛ رعد: ◻︎ چون به بانگ آید از هوا بخنو / می خور و بانگ رود و چنگ شنو (رودکی: ۵۴۶).۲. هرچیز غرنده.
بخنولغتنامه دهخدابخنو. [ ب َ ن َ/ نُو ] (اِ) رعد. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). تندر. (فرهنگ رشیدی ) : چون ببانگ آید از هوا بخنومی خور و بانگ چنگ و رود شنو. ر
بخنوهلغتنامه دهخدابخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از
زِهراهvaginaواژههای مصوب فرهنگستان[زیستشناسی] مجرای ماهیچهای با پوشش مخاطی در پستانداران ماده که زهدان را به خارج متصل میکند متـ . زهدانراه [حشرهشناسی] لولهای در اندام زادآوریِ مادهها که محل قرار گرفتن نراندامه است
زهراه دنداندارvagina dentateواژههای مصوب فرهنگستانصورتی خیالی از زهراه به شکل دهانی دنداندار که میتواند شریک جنسی مذکر را اخته کند
بخنوهلغتنامه دهخدابخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از
بخنویدنلغتنامه دهخدابخنویدن . [ ب َ ن َ دَ ] (مص ) رعد کردن و تندر زدن . (آنندراج ). غریدن رعد و زدن برق . (ناظم الاطباء).
بختوهلغتنامه دهخدابختوه . [ ب ُ / ب َ ] (اِ) هرچیز غرنده . (برهان قاطع) (آنندراج ). بختو. بختور. (فرهنگ جهانگیری ). || هر جانور درنده . (ناظم الاطباء). || رعد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || برق . (شرفنامه منیری )(فرهنگ نظام ). و رجوع به بختو و بخن
رعدلغتنامه دهخدارعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی که همراهی می کند برق را. تندر و آواز ابر که بخنود نیز گویند. (ناظم الاطباء). آواز آسمان در وقت باران
ابرلغتنامه دهخداابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپ
بخنوهلغتنامه دهخدابخنوه . [ ب َ ن َ وَ / ب ُ ] (اِ) برق و آن درخشندگی است که بیشتر بوقت باریدن بهم می رسد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ): الاکتلال ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از مؤلف ). الومیض ، الومض ، الومضان ؛ درخشیدن بخنوه . (تاج المصادر بیهقی از
بخنویدنلغتنامه دهخدابخنویدن . [ ب َ ن َ دَ ] (مص ) رعد کردن و تندر زدن . (آنندراج ). غریدن رعد و زدن برق . (ناظم الاطباء).