بیخولغتنامه دهخدابیخو. (اِخ ) دهی از دهستان درز و سایه بان است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 200 تن سکنه دارد. ساکنین از طایفه ٔ دولتخانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ
چشم بخواب کردنلغتنامه دهخداچشم بخواب کردن . [ چ َ / چ ِ ب ِ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوابانیدن . || چشم کسی را به بستن واداشتن : بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست راوز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن . <p cl
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ
بخوshackle, shot 1واژههای مصوب فرهنگستان1. قطعهفلزی به شکل U یا D یا مانند آن که برای اتصال قطعات زنجیر یا اتصالات دیگر به کار میرود 2. طول استانداردی از زنجیر لنگر به اندازۀ 27/5 متر
آبخولغتنامه دهخداآبخو. (اِ مرکب ) آبخوست . آبخست . جزیره ، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد : گویی که هست مردمک دیده آبخویا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو.عمعق بخاری .
آبخوفرهنگ فارسی عمید= آبخوست: ◻︎ گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بخولغتنامه دهخدابخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).