بخورفرهنگ فارسی عمیددارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور.⟨ بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.
قلیلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد م، معدود، اندک، مختصر، پایین، نایاب، نادر، انگشتشمار، کمیاب، ناچیز، کمجمعیت بخیلانه ناکافی، غیرکافی، بخورونمیر تنگ، محدود چند، اند، اندی نهچندان زیاد به تعداد انگشتان دست کوچک کمترین، مینیمم، حداقل