بخونلغتنامه دهخدابخون . [ ب َ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ مریخ است که در فلک پنجم می باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). مریخ . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ). || (اِ) صعوبت و اشکال . (ناظم الاطباء).
خط بخون کسی نوشتنلغتنامه دهخداخط بخون کسی نوشتن . [ خ َب ِ ن ِ ک َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) حکم قتل کسی را صادرکردن . خط بخون کسی آوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ).
خون آلوده کردنلغتنامه دهخداخون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
شبخونلغتنامه دهخداشبخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شبیخون . شباخون . شب تازی . تاختن و قتل کردن به شب مقابل روزخون ؛ یعنی تاخت آوردن در روزها. (از آنندراج ). به وقت شب پنهان بردشمن تاختن و وقت شب قتل کردن فوج دشمن را. (از غیاث اللغات ). || نظامی در اسکندرنامه به معنی مطلق جنگ و قتال آورده است . (از
اشبخونلغتنامه دهخدااشبخون . [ اِ ] (اِ) اشتحون (؟). گیاهی است لطیف و ترش . آب آنرا گیرند و با شکر شربت پزند. بسیار خوشمزه و نافع و دافع صفراست و در عربی ریباس گویند. (شعوری ).