بدآهولغتنامه دهخدابدآهو. [ ب َ ] (ص مرکب ) بسیار بد. گمراه . سرکش . بدخواه . (ناظم الاطباء) : فراز آمد از شاهزاده سخن نگر تا بدآهو چه افکند بن .دقیقی .
بیضاویلغتنامه دهخدابیضاوی . [ ب َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن عبداﷲ اسحاق مقری . یکی از قراء فارس متوفی بسال 393 هَ . ق . است . (از معجم البلدان ).
بیضاویلغتنامه دهخدابیضاوی . [ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن بهنور ابوبکر بیضاوی ملقب به بلبل صوفی از اصحاب ابوالازهربن حیان . وی در اصفهان از ابوعبداﷲ جرجانی و ابوبکربن مردویه حدیث شنید و به عراق و شام رفت و در شیراز به سال 455 هَ . ق . درگذشت وجنازه ٔ او را به بی
بیضاویلغتنامه دهخدابیضاوی . [ ب َ ] (اِخ ) بغدادی ، حسین بن منصور بیضاوی معروف به حلاج . رجوع به حلاج حسین بن منصور شود.
بیضاویلغتنامه دهخدابیضاوی . [ ب َ ] (اِخ ) علی بن الحسین بن عبداﷲبن ابراهیم ابوالحسن الصوفی معروف به کردی بیضاوی . (از معجم البلدان ).
بیضاویلغتنامه دهخدابیضاوی . [ ب َ ] (اِخ ) قاضی ابوالحسن محمدبن القاضی ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن احمدبن محمد بیضاوی . فقیه شافعی ، داماد ابوالطیب طبری که مدتی قاضی کرخ دربغداد بوده است . وی در سال 392 هَ . ق . متولد شد و به سال 468</spa