بیدبارلغتنامه دهخدابیدبار. (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاه میان باخله و کامیاران در 48500 گزی سنندج . (از یادداشت مؤلف ).
بادبارلغتنامه دهخدابادبار. (اِ) بادباز. بمعنی بادکش . (آنندراج ). رجوع به بادباز شود. بادزن . مروحه . (ناظم الاطباء). در فرهنگ شعوری نیز بمعنی بادبزن وبادبیزن و بادزن که بعربی مروحه گویند، آمده است .
بدبرلغتنامه دهخدابدبر. [ ب َ ب َ ](ص مرکب ) بدخیال . بددل . بدنهاد. (ناظم الاطباء). || درختی که میوه ٔ بد آورد. (ناظم الاطباء).
بدبیاریلغتنامه دهخدابدبیاری . [ ب َ بیا ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، بداقبالی پیاپی . با حوادث بد و شوم روبرو شدن . بدبختی . مقابل خوش بیاری و خوشبختی . (یادداشت مؤلف ).
بدبیاریلغتنامه دهخدابدبیاری . [ ب َ بیا ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، بداقبالی پیاپی . با حوادث بد و شوم روبرو شدن . بدبختی . مقابل خوش بیاری و خوشبختی . (یادداشت مؤلف ).
بدبیاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadversities, contretemps, disaster, misadventure, mischance, misfortune, reversal, reverse, trouble
ناموفقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ناموفق، ناکام، دستخالی، بدبیار، مفلوک ورشکسته، شکستخورده▼ ناکامیاب، بازنده▲، سرخورده، واخورده، ناکام درمانده، فرومانده، مستأصل، وامانده، مانده، سرگشته، عاجز، بیکفایت، دارای کاستی، کمآورده بدبخت، بیچاره، حیران، متحیر، خسته، کوفته، ناتوان، بیرمق واپسزده شده مشروط، رفوزه، مردود
بدبیاریلغتنامه دهخدابدبیاری . [ ب َ بیا ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، بداقبالی پیاپی . با حوادث بد و شوم روبرو شدن . بدبختی . مقابل خوش بیاری و خوشبختی . (یادداشت مؤلف ).
بدبیاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadversities, contretemps, disaster, misadventure, mischance, misfortune, reversal, reverse, trouble