بدبینلغتنامه دهخدابدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند : یکی آنکه در نفس خودبین مباش دگر آن که در جمع بدبین مباش . <p class="author"
بیدبنلغتنامه دهخدابیدبن . [ بی ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت بید. (ناظم الاطباء) : بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری .سندس رومی در نارونان پوشانندخرمن مینا بر بیدبنان افشانند. <p class="autho
بدبنلغتنامه دهخدابدبن . [ ب َ ب ُ] (ص مرکب ) بدبنیاد. (از ولف ). بدنژاد : تو از بدبنان بودی و بدنشان نه از تخم ساسان رسیدی بنان .فردوسی .
بیدبن سالهلغتنامه دهخدابیدبن ساله . [ بی ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) اسدی در فرهنگ ، ذیل کلمه ٔ فوق گوید، کهن سالخورده بود (یعنی بیدبن ساله مجموعاً بمعنی کهن سالخورده است مطلق )، سپس قطعه ٔ ذیل را از رودکی شاهد می آورد : زمانی برق پرخنده
بدبینیلغتنامه دهخدابدبینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدبین . ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه ٔ امور.- بدبینی کردن ؛ به دیده ٔ سؤظن در امور نگریستن . عیب جویی کردن : مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن . <p clas
بدبینیpessimismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی که برحسب آن روند امور رو به تباهی است و آرزوهای آدمی برآورده نمیشود
بدبینیلغتنامه دهخدابدبینی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدبین . ببدگمانی نگریستن در امری یا در همه ٔ امور.- بدبینی کردن ؛ به دیده ٔ سؤظن در امور نگریستن . عیب جویی کردن : مکن هیچ بدبینی از دیگران وگر نیک بینی تو خو کن برآن . <p clas
بدبینان زیستمحیطیenvironmental pessimists, ecodoom pessimistsواژههای مصوب فرهنگستانافرادی که دیدگاه بدبینانهای در قبال بحرانهای زیستمحیطی و امکان رفع آنها دارند
بدبینیpessimismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی که برحسب آن روند امور رو به تباهی است و آرزوهای آدمی برآورده نمیشود