بدخوراکلغتنامه دهخدابدخوراک . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) کسی که خوراکهای پست و خشن و نابجا خورد. (فرهنگ فارسی معین ).
بدخوراکیلغتنامه دهخدابدخوراکی . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل بدخوراک : تعییل ؛ بدخوراکی . (منتهی الارب ).
بدخوراکیلغتنامه دهخدابدخوراکی . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل بدخوراک : تعییل ؛ بدخوراکی . (منتهی الارب ).
بدخوارلغتنامه دهخدابدخوار. [ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخوراک . (ناظم الاطباء). بدغذا. (یادداشت مؤلف ). آنکه غذای بد خورد.- بدخوار گردانیدن ؛ بدخوراک کردن . اجداع ؛ بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (منتهی الارب ).
خوشخوراکفرهنگ مترادف و متضاد۱. شکمپرست، نوشخوار، خوشخواره، خوشخوار ≠ بدخوراک ۲. پرخور، پرخوراک، خوشاشتها، شکمو ≠ کمخوراک
بدعلفلغتنامه دهخدابدعلف . [ ب َ ع َ ل َ ] (ص مرکب ) بدخوراک . کسی که غذای لطیف و کثیف ، تمیز نکند. (آنندراج ).
بدخوراکیلغتنامه دهخدابدخوراکی . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل بدخوراک : تعییل ؛ بدخوراکی . (منتهی الارب ).