بدرختهلغتنامه دهخدابدرخته . [ ب َ رَ ت َ / ت ِ ] (ص ) افسرده حال و مکدر و دل شکسته . (ناظم الاطباء). در آنندراج بنقل از فرهنگ فرنگ بدرخة است بمعنی محزون و اندوهگین .
بدریختفرهنگ مترادف و متضادبدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشترو ≠ چشمنواز، خوشریخت، خوشقیافه، قشنگ
بی نمکیلغتنامه دهخدابی نمکی . [ ن َ م َ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی نمک . فاقد نمک بودن .- امثال : نه به آن شوری شوری نه به این بی نمکی . || بی مزگی . ویری . (یادداشت مؤلف ). بی مزگی . (ناظم الاطباء). شیتی . بی مزه بودن . || کنایه