بدشانسفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص .) بداقبال ، آن که اغلب حوادث ناگوار در زندگی اش رخ می دهد. مق . خوش شانس .
آدم بدشانسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل تیرهروزان، بدبختان، اشقیا، بدبخت▼، مصیبتزده، بازیچۀ سرنوشت، بازنده، مرئوس، آدم فقیر
بدموقع کاریرا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] بدموقع کاریرا کردن، بدشانس بودن، شانس نیاوردن بیسیاستبودن
خوشاقبالفرهنگ مترادف و متضادپیشانیسفید، خوشطالع، خوشبخت، خوششانس، سعید، نیکاختر، بلنداختر، نیکبخت ≠ بدشانس، پیشانیسیاه، بداختر
آدم بدشانسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل تیرهروزان، بدبختان، اشقیا، بدبخت▼، مصیبتزده، بازیچۀ سرنوشت، بازنده، مرئوس، آدم فقیر