بدمزهلغتنامه دهخدابدمزه . [ ب َ م َ زَ / زِ / ب َ م َزْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بدطعم . (ناظم الاطباء). کریه الطعم . (یادداشت مؤلف ). || چیزی که گوارا نباشد. (ناظم الاطباء).
بدمزه بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بدمزه بودن، بیزار کردن، حال را بههمزدن، حالتِ تهوع دادن میل نداشتن
بدمزگیلغتنامه دهخدابدمزگی .[ ب َ م َ زَ / زِ / ب َ م َزْ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) عدم لذت و بیمزگی . (آنندراج ). بدطعمی و بی لذتی . (ناظم الاطباء). || ناگوارایی . (فرهنگ فارسی معین ). || بمجاز، ک
بدمزه بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بدمزه بودن، بیزار کردن، حال را بههمزدن، حالتِ تهوع دادن میل نداشتن
بدمزه بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بدمزه بودن، بیزار کردن، حال را بههمزدن، حالتِ تهوع دادن میل نداشتن