بدمنظرلغتنامه دهخدابدمنظر. [ ب َ م َ ظَ ] (ص مرکب ) آنچه بنظر بد آید. بدنما. بدنمود. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل خوش منظر. (یادداشت مؤلف ).
بدنمالغتنامه دهخدابدنما. [ب َ ن َ / ن ِ / ن ُ ] (ص مرکب ) بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت . (ناظم الاطباء). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. (از آنندراج ). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. (از یادداشتهای مؤلف ) <