بدپسندفرهنگ فارسی عمید۱. مشکلپسند؛ کسی که چیزی را بهسختی میپسندد.۲. آنکه برای کسی بدی بخواهد: ◻︎ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ: ۲۲۰).
بدپسندلغتنامه دهخدابدپسند. [ ب َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که برای کسی بدی پسندد و نیکویی نخواهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). که بدها پسندد. (یادداشت مؤلف ) : وگرنه شود بوم ما کندمندز اسفندیار آن یل بد پسند. فردوسی .بدپسند آمدست خوی کنیز
بدپسندیلغتنامه دهخدابدپسندی . [ ب َ پ َ س َ] (حامص مرکب ) پسندیدن بدیها. بدخواهی : نتوان برد جان مگر بدو چیزببدی و به بدپسندی نیز. نظامی .نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مداربدپسندی جان من برهان نادانی بود. <p class="author"
دژپسندفرهنگ فارسی عمید۱. بدپسند.۲. دشوارپسند.۳. کسی که امر سخت و دشواری را بپسندد.۴. زاهد؛ پارسا؛ پرهیزگار.
دیرپسندلغتنامه دهخدادیرپسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) بدپسند. مشکل پسند. (یادداشت مؤلف ) : به که سخن دیرپسند آوری تا سخن از دست بلندآوری .نظامی .
بدپسندیلغتنامه دهخدابدپسندی . [ ب َ پ َ س َ] (حامص مرکب ) پسندیدن بدیها. بدخواهی : نتوان برد جان مگر بدو چیزببدی و به بدپسندی نیز. نظامی .نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مداربدپسندی جان من برهان نادانی بود. <p class="author"