بدکاریلغتنامه دهخدابدکاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدکرداری . بدعملی . بدفعلی . بدفعالی . (فرهنگ فارسی معین ): قفوة؛بدکاری . (منتهی الارب ). || شرارت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || فسق . فجور.زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بدکارلغتنامه دهخدابدکار. [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل . بدعمل . بدفعال . (فرهنگ فارسی معین ). گنهکار. (آنندراج ). طالح . مسی ٔ. (یادداشت مؤلف ) : نگون بخت را زنده بر دار کرددل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی .
بدکارهلغتنامه دهخدابدکاره . [ ب َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) بدعمل (زن ). زن تباهکار.زانیه . هرزه . فاجر. (یادداشت مؤلف ) : زاهد... خانه ٔ زن بدکاره ای مهمان شد. (کلیله و دمنه ).