لغتنامه دهخدا
بدکردار. [ ب َ ک ِ ] (ص مرکب ) بدافعال و بدکار. (آنندراج ). بدعمل و بدفعل . (ناظم الاطباء). مسی ٔ. (دهار). بدکنش . (یادداشت مؤلف ) : و متغلبان را که ستمکار بدکردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد باید کرد و این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار ر