بدیعلغتنامه دهخدابدیع. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نامهای باری تعالی . (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست . (از اقرب الموارد) . نوآفریننده ٔ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) : بدیعی که شخص آف
بدیعفرهنگ فارسی عمید۱. تازه؛ نو.۲. شگفت.۳. موجد و مبتدع؛ نوبیرونآورنده.۴. (اسم) (ادبی) علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت میدهد بحث میکند.
بدیعلغتنامه دهخدابدیع. [ ب َ ] (ع ص ) نو بیرون آورنده . (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوکننده . (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده . (یادداشت مؤلف ). || نو بیرون آورده . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی اسم فاعل و مفعو
نشان خودروbonnet badge, hood badgeواژههای مصوب فرهنگستاننشان یا نام خودروساز که بر روی درِ موتور نصب میشود
سنجاقیpin button, pinback, button button badge, pin-backواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای از جنسهای مختلف در اشکال گوناگون، دارای تصویر یا نوشتهای بر رو و سنجاقی در پشت، که به کیف یا لباس یا وسایل شخصی وصل میکنند
بیضةلغتنامه دهخدابیضة. [ ب َ ض َ ] (ع اِ) تخم مرغ . ج ، بیض ، بیوض ، بیضات . (منتهی الارب ). یکی بیض . تخم پرنده و جز آن . (از اقرب الموارد). تخم مرغ . خاگ . مرغانه . چوزی . تخم (از مرغ و مرد). (یادداشت مؤلف ).- بیضةالدیک ؛ تخم خروس ، گویند بمعنی بیضةالعقر است چه
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (اِخ ) نام آبی است . (از لسان العرب ). آبی است بین حلب و تدمر. (از مراصد الاطلاع ).
بییضةلغتنامه دهخدابییضة. [ ب ُ ی َی ْ ض َ ] (ع اِ مصغر) مصغر بیضة. رجوع به بیضة شود. || (اصطلاح پزشکی عرب زبانان ) اُوول = بُذَیْرة (مصغر بذر)، و آن عبارتست از تخمک جانوران که از مجرای تخمدان خارج و آماده ٔ لقاح شود. (از مصوبات فرهنگستان مصر). و رجوع به تخمک شود.
بدیعآبادلغتنامه دهخدابدیعآباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که 264 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
بدیعالدینلغتنامه دهخدابدیعالدین . [ ب َ عُدْ دی ] (اِخ ) ترکو سجزی یا بدیع ترکو. عوفی نام او را در ردیف شاعران آل سلجوق بعد از عهد معزی و سنجری آورده و از اشعار او نقل کرده است . رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 صص 349 - <span clas
بدیعالزمانلغتنامه دهخدابدیعالزمان . [ ب َ عُزْ زَ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدمشهور به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . ادیب و صاحب مقامات مشهور است . رجوع به احمد... شود.
بدیعالزمانلغتنامه دهخدابدیعالزمان . [ ب َ عُزْ زَ ] (اِخ ) حسین بن ابراهیم بن احمد نطنزی ملقب به ذواللسانین و مشهور به ادیب نطنزی . رجوع به مقدمه ٔ لغت نامه چ ا صص 270-273 و چ 2 صص <span class="hl"
یدیعلغتنامه دهخدایدیع. [ ی َ ] (اِخ ) بدیع که آبی است به نزدیک وادی قری که به آن نخلستان است . (از منتهی الارب ، در ماده ٔ بدیع). رجوع به بدیع شود.
بدیع اتابک جوینیلغتنامه دهخدابدیع اتابک جوینی . [ ب َ اَ ب َ ک ِ ج ُ وَ ] (اِخ ) منتجب الدین ... صاحب عتبةالکتبه است . رجوع به منتجب الدین شود.
بدیع اسطرلابیلغتنامه دهخدابدیع اسطرلابی . [ ب َ ع ِ اُ طُ ] (اِخ ) رجوع به هبةاﷲبن حسین بن یوسف اسطرلابی شود.
منتجب الدین بدیعلغتنامه دهخدامنتجب الدین بدیع. [ م ُ ت َ ج َ بُدْ دی ن ِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به علی جوینی بن احمد شود.
امیرمحمد بدیعلغتنامه دهخداامیرمحمد بدیع. [ اَ می م ُ ح َم ْ م َ دِ ب َ ] (اِخ ) قاضی هروی ، پسر امجد قاضی . از علماء و سادات هرات بود. شعر می سروده و در تاریخ صاحب اطلاع بوده است . رجوع به دایرةالمعارف آریانا شود.
تبدیعلغتنامه دهخداتبدیع. [ ت َ ] (ع مص ) مبتدع خواندن . (زوزنی ) (آنندراج ). به بدعت نسبت کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).